آزاده بهرامی| داریوش اسدزاده، بازیگر قدیمی متولد اول آذر ۱۳۰۲ است و ۹۳ پاییز را پشت سر گذاشته است. ۹۳ بهار و پاییزی که فراز و نشیب بسیار داشته از کارمندی اداره تا رسیدن به آستانه مدیرکلی، از بازیگری طنز و کمدی گرفته تا بازی در نقشی جدی، از زندگی در خارج از کشور و غربت گرفته تا زندگی در غربت کشور خودمان، از مطالعه و پژوهش گرفته تا تالیف کتابی با موضوع تهران قدیم که روبه پایان است. اغلب نسل جدیدتر خاطرات خوشی با او از سریال خانه سبز داریم. اسدزاده فارغ التحصیل دکترای هنر و معماری از دانشگاه تهران، بازنشسته و کارمند سابق وزارت دارایی، رییس کارگزینی، عضو هیئت مدیره سندیکای سینما، رییس انجمن بازیگران سینمای ایران در گذشته و پنج دوره عضو داوران خانه سینمای ایران بوده است. لیست فعالیتهای هنری او بلندبالا و طولانی است و بر کسی پوشیده نیست. به مناسبت شب یلدا پذیرایمان شد و به گرمی از ما استقبال کرد. با او همنشین شدیم تا از خودش، هنرش و شب یلداهای قدیم برایمان حرف بزند.
آقای اسدزاده، با بهانه مصاحبهمان یعنی شب یلدا شروع کنیم؟
شب یلدا یک کلمه سریانی است که اشخاص مختلف آن را به صورتهای مختلفی تلفظ میکنند و به معنای ولادت است؛ ولادت خورشید! یعنی با ولادت خورشید، خورشید از چنگ شبهای تاریکی و اهریمنی نجات پیدا میکند. یلدا یکی از آیین و رسوم کهن ایرانی است. قدیمیهایی مثل ما، معتقد بودند که زمستان دارای چله بزرگ و چله کوچک است. به یلدا چله بزرگه میگفتند. آن دوران ما مثل تمام مردمان سرزمین کهنسال ایران، در شب یلدا زیر کرسی مینشستیم و دور هم جمع میشدیم. مادرم مجمعه مسی کنگره داری را روی کرسی میگذاشت که در آن پراز میوه، آجیل و شیرینیهایی بود که چشم از آن برنمی داشتم. آن زمان برق نبود و بهترین وسیله برای روشنایی خانهمان، چراغ گردسوز روسی بود که مادر آن را روشن میکرد و روی کرسی میگذاشت. این چراغ را هنوز هم دارم و جزو عتیقهها محسوب میشود. یادم میآید با برادر و خواهر کوچکترم در یک پای کرسی مینشستیم و لام تا کام حرف نمیزدیم. پدرم ارتشی بود و به شدت از او حساب می بردیم و زمانی که پدر درخانه بود، جیکمان در نمیآمد. شب یلدا فقط به یکدیگر نگاه میکردیم تا پدر تعریف کردن از خاطراتش را شروع کند. همیشه پدر از جنگهایی که در آن شرکت کرده بود، حرف میزد. از کشت و کشتار سخن میگفت و گاهی هم شاهنامه و حافظ برایمان میخواند. با همه رسمی و جدی بودن، پدر آن چنان شب یلدایمان را از سخنان نابش پر میکرد و ما را سرگرم میکرد که گذر زمان را از دست میدادیم. یواش یواش چرتمان میگرفت و همان گوشه کرسی به خواب میرفتیم.
مادر چطور؟
در آن زمان مرد سالاری بود و خانمها نمیتوانستند زیاد اظهار نظر کنند. او اصلا با پدر بحث نمیکرد و برخلاف زنهای امروزی، همیشه تابع شوهرش بود. همیشه پدر حرف میزد و معمولا مادر چیزی را تعریف نمیکرد. بنده خدا مادر فقط مقدمات کار که همان صحبت پدر و پذیرایی باشد را فراهم می کرد.
زمانی که خردسال بودید، دورهمیهای شلوغ در شب یلدا داشتید یا دورهمیهایتان خانوادگی بود؟
بعضی وقتها پدر برای شب یلدا، دوستان و همرزمانش را به خانه دعوت میکرد. آنها از ساعت هفت هشت شب به خانه ما میآمدند و تا ساعتها بعد از نیمه شب میهمان ما بودند. وقتی در جمعشان مینشستید، احساس میکردید در یک سخنرانی رسمی نشستهاید چون همه خشک و رسمی رفتار میکردند. اکثر آنها در مورد اوضاع و احوال مملکت حرف میزدند و با یکدیگر بحث و مجادله میکردند. از زمستان سرد و قصههای زندگی میگفتند و خاطراتشان را با آب و تاب فراون تعریف میکردند. آنها میگفتند و میخندیدند و بعضی وقتها نرمک نرمک، تنبکی هم میزدند.
از سال ۵۵ تا ۶۵ در آمریکا زندگی میکردید، در این سالها که دور از ایران بودید، شب یلداها یتان را چگونه میگذراندید؟
معدود ایرنیانی بودند که این رسم را میشناختند و به آن پایبند بودند. با همین گروهی که با یلدا آشنایی داشتند، شب نشینی و دورهمی داشتم. آن زمان خیلی از جوانهای تازه به دوران رسیده، حتی این آیین کهن را قبول نداشتند. اما من همیشه برای این شب احترام خاصی قائل بوده و هستم. خودم را مقید و پایبند به آداب آن میدانم.
فکر میکنید چرا ایرانیهای مقیم خارج از کشور، زیاد به این مراسمها اهمیت نمیدهند؟
وقتی کسی سی سال در کشورهای آمریکایی یا اروپایی زندگی میکند، مطابق آن کشور پیش میرود و طبق تقویم آن کشور خود را به روز میکند؛ معمولا از هویت خود دور میماند. تاریخها عوض میشوند و مانند فرزندان من حتی فراموش میکنند پدری هم دارند! این واقعیت است که کسانی که در خارج از ایران زندگی میکنند، تغییر کرده و خود را با محیطی که در آن هستند، مطابقت میدهند.
فکر میکنید مردم مثل سابق به رسم و رسومات این شب پایبند هستند؟
خدا بیامرزد آیین و رسمهای ایرانی را! همه یواش یواش به دست فراموشی سپرده میشوند. اگر بگویید شب یلدا، شاید بعضیها با تعجب بپرسند شب یلدا چیست و تعداد معدودی هم، اسمش را نشنیده باشند! سنتهای کهن ما، با بیمهری یکی پس از دیگری درحال فراموش شدن است. سنتها و آیین ما مانند مردم ما که زمانی باصفا، باوفا و صادق و درستکار بودند، دارند به افسانه و قصهها میپیوندند.
در این سالها و حالا که ۹۳ پاییز را دیده اید،امسال مهمانی شب یلدایتان را چگونه برگزار میکنید؟
با سنی که دارم، عادت ندارم در دورهمیهای شب یلدا شرکت کنم. چون حال کشیدن این جسم را ندارم. معمولا شب یلدا را در خانه سوت و کورمان و در کنار عیالم سر میکنم.
خیلی از هنرمندان در این شب به سراغ پیشکسوتان میروند و شب یلدا را در خانههای آنها جشن میگیرند، تا حالا برای شما این کار را انجام دادهاند؟
نه! حقیقتش را بخواهید تا به حال چنین کاری برای من انجام ندادند.
کدام یک از خوردنیهای سفره شب یلدا را بیشتر از همه دوست دارید؟
تمام خوردنیهای شب یلدا را دوست دارم و عاشق شان هستم. آدم عاشق، همه چیز را دوست دارد هم هنرش را هم میوه را! (با خنده) آجیل را خیلی دوست دارم چون از خوردنیهای مورد علاقهام است. همیشه خوردن فندق، پسته، کشمش، انار، نخود چی و بادام برایم لذت بخش است. تمایل زیادی به خوردن میوههایی مانند انار، پرتقال گلابی و انگور در این شب دارم.
با وجود کهولت سن، داشتن این حافظه قوی را مدیون چه چیزی میدانید؟
علت داشتن حافظه قوی در این سن به خاطر مطالعات فراوان است. همیشه در حال کتاب خواندن و تحقیق و پژوهش هستم. از صبح که بیدار میشوم تا چهار عصر در کتاب خانهام هستم و کتاب میخوانم. مگر آنکه بخواهم عصرها برای کاری از منزل خارج شوم.
از پژوهش و نوشتن کتاب گفتید، بالاخره نوشتن کتاب تهران قدیم را به اتمام رساندید؟
هنوز مشغول نگارش این کتاب هستم. سه بار کتاب را عوض کردم. علت آن هم به خاطر تغییراتی است که مجبور میشوم آنها را اصلاح کنم. بعضی وقتها تا سه بعد از نیمه شب مشغول نگارش کتابم میشوم. وقتی دراز میکشم به موضوعی که نوشتم فکر میکنم، یکدفعه یادم میآید جایی از قلم افتاده است. صبح فردا دوباره شروع به نوشتن میکنم و با جابجایی جملات مجبور میشوم صفحه را دوباره بنویسم. مثلا وقتی درباره خانه مخبرالدوله در لاله زار مینویسم تا حد و حدودش را مشخص کنم، چون آن زمان نبودم، مجبورم به کتابهای تاریخی که راجع به این موضوع نوشته شده بود، مراجعه کنم. بعضی وقتها مجبور میشوم بیست کتاب بخوانم و کلی بررسی کنم تا ببینم ناصرالدین شاه چه کسانی را به باغ لاله زار آورده بود.
فکر میکنید کتاب تهران قدیم را کی به اتمام برسانید؟
تهران قدیم را چند نفر نوشتهاند. تا الان تمام کتابهایی که راجع به تهران قدیم نوشته و چاپ شده، را خواندهام. بعضیها غلو کردهاند و بعضیها هم نسبتا خوب نوشتند. وقتی قصد دارید یک کتاب بنویسید، باید چند کتاب هم ردیف آن را بخوانید و بررسی کنید. من در مورد ۸۵ تا نود سال پیش و آنطوری که حافظهام یاری میکند مینویسم. در جاهایی خودم نبودم و باید تحقیق کنم. برای همین نمیتوانم زمان دقیق اتمام این کتاب را بگویم.
پشت این همه تحقیق چه انگیزهای است؟
برای تحقیقاتم گاهی تا پنج صبح بیدارم و این کار ناشی از علاقه و عشق است. خدا را شکر میکنم که حافظهام یاری میکند. اما این روزها احساس میکنم یواش یواش حافظهام در حال تحلیل رفتن است. با این وضع سعی میکنم آنرا حفظ کنم.
کتاب خانه زیبایی دارید. درمورد کتابخانهتان بگویید و اینکه چطور این همه کتاب را جمعآوری کردید؟
حدود ۲۰۰۰-۳۰۰۰ جلد کتاب در کتابخانه منزلم دارم. از نگهداری و خواندن کتابها لذت میبرم. زمانی که در امریکا زندگی میکردیم، کتاب خانه غنی و پرو پیمانی داشتم که اکثر کتابهایش را دوستانم از فرانسه و انگلستان برایم میفرستاند. وقتی خواستم برگردم، به خاطر هزینههای سنگین باربری هواپیما نتوانستم کتابهایم را با خودم به ایران بیاورم. نمیدانم چه بلایی سر کتابهایم در امریکا آمد. بعد از بازگشتم به ایران، مقداری کتاب در خانه خواهرم داشتم. انها را گرفتنم و اولین کتابهای کتاب خانهام شکل گرفت. در طول سالیان دراز هر کتابی که چا پ میشد، تهیه میکردم و بعد از خواندن آن را در کتابخانهام قرار میدادم. چند روز پیش آقای ایوبی معاونت سینمایی وزارت ارشاد به دیدنم آمد. او از اینکه میدید بازیگر و هنرپیشهای این همه کتاب دارد، بسیار متعجب و شگفتزده شده بود.
برای گرایش کودکان و نوجوانان به سمت کتاب و کتابخوانی، چه شیوهای را پیشنهاد میدهید؟
فرزندانمان را باید از دوران کودکی و قبل از رفتن به کودکستان به کتاب علاقمند کنیم. تنها راهش انجام کارهایی است که آنها را جذب کتاب کند. مثلا قصههای نادر شاه افشار و لشکر کشی به هند و فتحش را با نشان دادن فیلها و کمی جذابیت برای فرزندانتان تعریف کنید. شما بدین طریق میتوانید به صورت غیر مستقیم بچهها را جذب خواندن کتابهای تاریخی کنید. وقتی بچهای جذب داستانی شد، مطمئنا در ذهنش نقش میبندد. زمانی که سواد خواندن نوشتن یاد گرفت، به دنبال علایق و داستانهایی که در کودکی با آن خاطره دارد، میرود و آن را پیگیری میکند. همین تداوم در مطالعه باعث عادت به کتاب خوانی میشود.
تاثیرگذارترین کتابی که خواندید، چه بود؟
برای من تمام کتابها موثر بوده است. مثلا نمیتوانم بگویم در ادبیات حافظ بهتر است یا سعدی، مولانا یا فردوسی؟ همهشان در حد اعلا هستند. راجع به تاریخ نمیتوانم بگویم کدام قسمت تاریخ بهتر بوده و برایتان تعریف کنم. برای من همه کتابها جالب و جذاب هستند. به نظرم یک هنرمند یا یک هنرپیشه باید مطالعه عام داشته باشد؛ مانند پزشکی که هر شب مطالعه میکند تا به روز باشد و اطلاعاتش زیاد شود.
از کوچه و محله قدیمیتان بگویید؟
وقتی به محلههای قدیمی فکر میکنم، میبینم آن کوچهها و بازارچهها اصلا قابل قیاس با خانهها و بازارهای امروزی نیست. خانه ما آپارتمان است. مثل خانههای قدیمی دارای حیاط، دالان و حوض وسط نیست. اگر کمی رفت و آمد شود و جمعی باشد، سروصدا باعث میشود تا صدای همسایهها درآید. تا پنج سالگی به خاطر شغل پدر در کرمانشاه زندگی میکردم. خانه مان در نزدیکی رودخانه قرار داشت. از ترس مادر و پدرم جرات بیرون رفتن از خانه را نداشتم. بعد از آن به تهران آمدیم و در خیابان ری ساکن شدیم.
تهران در دهه اول زندگیتان چگونه بود؟
آن زمان دور تهران خندقی بود. در زمان رضا شاه این خندقها را پر کردند و به نام خیابان شاه رضا نامگذاری کردند، که الان خیابان انقلاب است. وقتی ده ساله بودم و پدرم سر کار میرفت؛ از خانه خارج میشدم و با دوستانم به سمت این خندقها میرفتم. به آن طرف خندق و به سرآسیاب و سلیمانیه و .. میرفتیم. با دوستان خیار میچیدیم و میخوردیم. قبل از آنکه پدر به خانه برگرد، به خانه باز میگشتم. همیشه از پدرم میترسیدم و از او در هراس بودم.
تئاتر را بیشتر دوست دارید یا سینما و تلویزیون؟
مسلم است تئاتر چیز دیگری است. در تئاتر نفست با نفس مردم توام است. مردم تشویقت میکنند و با تشویقهایشان به شما انرژی و قدرت میدهند. مگر یک بازیگر چه میخواهد؟ بازیگر سرمایه اش مردم هستند تا بتواند هنرش، احساسش و نفسش را به مردم نشان دهد و با آنها با صحبتها و حرکاتش ارتباط برقرار کند و به آنها محبت کند. همیشه گفتهام تئاتر چیز دیگری است و قابل قیاس با تلویزیون و سینما نیست. کسی که در تئاتر کار میکند واقعا هنرمند است چون هنر میخواهد کسی روی صحنه برود و مردم را مجذوب و محسور خود کند. در تلویزیون فقط شات و کات هست که لذت تئاتر را ندارد.
اگر بازیگر نمیشدید به سراغ چه حرفهای میرفتید؟
باز هم بازیگر میشدم. من در خلال کار دولتی که داشتم، کار هنری هم میکردم. به خاطر هنر و عشق به بازیگری کارم را رها کردم. حتی تا سمت مدیرکلی هم پیش رفتم اما هنرپیشگی را دوست داشتم و در آن ماندم. اگر بار دیگر هم متولد شوم، بازیگری را انتخاب میکنم.
تا به حال چه شایعهای درمورد خودتان شنیدهاید که باورش برایتان سخت بود؟
تا به حال هیچ شایعهای نشنیدهام. هیچوقت با کسی کاری نداشتم. معمولا سعی میکردم تا همیشه از شایعات دور باشم و به آنها توجهی نکنم.
فکر میکنید با چه سریالی بیشتر از همه در دل مردم جا باز کردهاید؟
فیلمها و سریالهای زیادی بود که بازی کردم، اما فکر میکنم با سریال خانه سبز و سمندون بیشتر در خاطر مردم ماندم و مردم مرا با آنها میشناسند.
به نظرتان دنیای سینمای ایران و بازیگری، درطول این سالها دستخوش چه تغییراتی شده است؟
هر کار یا حرفهای برای خودش پستیها و بلندیهایی دارد. در هر زمانی ممکن است به پایین یا بالا کشیده شود. این روزها شاهد هستیم که عدهای با پول آمدند و نقش خریدند و کسانی که در راس نشسته اند؛ هیچ توجهی به این کار ندارند. با این اوصاف بازیگری این روزها تبدیل به آش شله قلمکاری شده که همه چیزی در آن ریخته اند. بگذریم از اینکه در این بین هنرپیشههای جوانی هم هستند که مستعدند، با عشق بازی میکنند و جایزهای در آن سوی مرزها میبرند. بعضی وقتها که برای دیدن فیلم جشنوارهها دعوت میشوم، واقعا متاسف میشوم بابت بعضی از فیلمهایی که این برای شان این همه هزینه میکنند. بعضی از این فیلمها آنقدر مرا عصبانی میکند، که در وسط فیلم میخوابم تا ادامه اش را نبینم. این فقط مربوط به نسل امروز سینما نیست. در قبل از انقلاب هم پنج دوره جزو داوران سینما بودم و برای انتخاب فیلم برتر از ۴ بعد ازظهر تا ۲ شب فیلم نگاه میکردم و یادداشت میکردم. شاید باروتان نشود از ۸۰—۹۰ فیلمی که میدیدم، شاید سه یا چهار فیلم خوب بود .الان هم همین وضعیت در سینما و فیلمهای ما حکمفرماست و دیده میشود.
آخرین فیلمی که دیدید؟
این روزها فرصت دیدن فیلم ندارم. آخرین فیلمهایی که دیدم مربوط به فیلمهای پنجاه کیلو آلبالو، نفس شیرین و یتیم خانه بود که خودم در آنها بازی کرده بودم.
در بازیگری متحمل چه سختیهایی شدید؟
در بازیگری سینما متحمل هیچ سختی نشدم. تاکنون به کسی بیاحترامی نکردم و هیچ شکایتی هم بابت سختیها نداشتم. خیلی جاها از حقم صرف نظر کردم و چیزی نگفتم. عمرم را صرف این کار کردم و با عشق و دل و جان بازی میکردم. در تیپهای مختلفی حاضر شدم. برایم فرقی نمیکرد کمدی بازی کنم یا جدی باشم. مهم عشق به بازیگری بود.
بزرگترین درسی که از زندگی گرفتهاید، چه بود؟
صبوری، خوشرویی و داشتن طاقت بالا بزرگترین درسهای زندگیم بودند اما مهمترین درسم این بود که همیشه شکرگذار خداوند باشم. خداوندی که تا به حال مرا سلامت نگه داشته است. شب و روز دعا میکنم و از خدا میخواهم همینطور این سلامتی ادامه داشته باشد.
در این روزها پیشنهاد کاری داشتید؟
با وجود نود و سه سال سن، هنوز هم پیشنهاد کاری زیادی دارم، خودم قبول نمیکنم. باید استراحت کنم. اما بعضی وقتها در شرایطی قرار میگیرم که مجبورم میکند تا نقش را بپذیرم.
در بازیگری به دنبال چه هدفی بودید؟
بازیگری عشق است و عشق همان هدفم است. هفتاد و پنج سال و نزدیک به هشتاد سال است که برای این حرفه وقت گذاشتم، چون عاشقش بودم. به خاطر عشق به هنرپیشگی از کار در ادارهام دست کشیدم، کاری که تا مقام مدیرکلی اش بالا رفته بودم.
برای مردم ایران در شب یلدا چه آرزوی دارید؟
سلامتی تمام مردم ایران را از درگاه احدیت خواستارم. امیدورام همه آنها باهم صمیمی باشند و در شب یلدا مانند قدیمها دور هم جمع شوند و با خوبی و خوشی این شب را سپری کنند. همین آمدنها و دور هم نشستنها موهبتی ارشمند است که باعث دوستی و اتحاد میشود. قدر این موهبتها را بدانند.
بدون دیدگاه