علی نجفی| “ای روان من! همه چیز را حتی واپسین داراییام را به تو دادهام تا آنجا که دستانم تهی ماندهاند و واپسین چیزم آن است که به تو بگویم «آواز بخوان!» پس اینک به من بگو چه کسی از ما باید سپاس بگزارد؟ ای روان من! بهتر آنکه آواز بخوانی و بگذری که سپاست بگزارم”(فردریک نیچه)
آغاز سال نود و پنج برای اهالی موسیقی و صد البته برای مردم ایران با شوک و بهت از ویدیوی منتشر شدهای که در آن محمدرضا شجریان با ظاهری متفاوت از آنچه همیشه در ذهن همگان نقش بسته است، همراه شد. بالاخره بعد از ۱۵ سال خسرو آواز ایران تصمیم به افشای رازی گرفت که در این مدت اندک افرادی از آن مطلع بودند و به حرمت و ارادتی که به استاد داشتند هیچگاه به خودشان اجازه انتشار این خبر را ندادند. وقتی به گذشته فکر میکنم، اوایل بیماری استاد و روحیهای که در آن زمانداشت، غمی مضاعف به سراغم میآید که در این دوران چه بر استاد آواز ایران آمده که بعد گذراندن دورههای سخت و پیروزی همیشگی و امید مثال زدنیاش اکنون با این شکل و شمایل جلوی دوربین ظاهر میشود، پیامی آکنده از درد و رنج میدهد و در آخر از یاران دیرینهاش یاد میکند که گویی دلتنگ آن روزگاران شده است. ۱۵ سال پیش ایشان به خاطر این بیماری اولین عمل جراحی خود را انجام دادند و بعد از آن استاد پناه برد به باغی که خود با جان دل تمام گل و گیاهانش را بارور کرده بود. در آن زمان هیچکسحق نداشت حتی اسم این بیماری را پیش استاد ببرد، گویی محمدرضا شجریان ایمان داشت که هیچ بیماری و مشکلی نمیتواند وی را از هدف و هنرش دور بدارد و با عشقی به مردمان سرزمینش داشت امیدش را هیچگاه از دست نمیداد و آنچنان به جنگ این بیماری رفت که حدود دوسال بعد دستاوردی چون کنسرت «همنوا با بم» را به روی صحنه برد. به راستی در آن زمان چه کسی باورش میشد که شجریان با آن قدرت صدای بینظیر و صلابتی که روی صحنه داشت با بیماری دست و پنجه نرم میکند!…
تنها هنر و صدای محمدرضا شجریان نیست که وی را تبدیل به چهرهای محبوب و دوست داشتنی در تاریخ معاصر کرده بلکه نگاهش به هنر و انسانیت است. وی هنر را در خدمت انسانیت قرار داده و در همه گذارهای مختلف تاریخی در کنار مردم است و این مهم را در تمام آثار وی نیز میتوان یافت. کاملا مشهود است که وی در تمام اتفاقات صرف نظر از هر نوع مصلحت اندیشی و منفعت طلبی جانب حق را گرفته و به اعتقادش همیشه حق با مردم است و صد البته این همراهی نیز برایش هزینههای گزافی به همراه داشته است. این دیدگاه و منش از شجریان یک هنرمند مردمی ساخته است و چه سعادتی بالاتر از اینکه در دل مردمان سرزمینت آنچنان جای باز کنی که هیچ ماجرایی قدرت گسستن این مهر را نداشته باشد.
برای یک هنرمند مهمترین و با ارزشترین کار ارتباط با مردم و تبلور هنرش بر روی صحنه است. حال تصور کنید هنرمندی در این جایگاه سالها از نعمت خواندن برای مردم سرزمینش محروم باشد و این درد را در هر فرصتی که میتواند، فریاد زند و صد افسوس که این نجوا نادیده گرفته میشود! اکنون شاید بتوان گفت این بیماری نیست که بر استاد چیره شده بلکه غم دوری از صحنه و ممانعت از خواندن برای مردمانشست که وی را اینچنین غمگین کرده است.
از ما جز دست به دعا شدن برای سلامتی محمدرضا شجریان و امیدواری از حضور مجدد ایشان بر روی صحنه کاری برنمیآید. شاید زمان آن رسیده که مسوولین دولت تدبیر و امید به وعده خود جامعه عمل بپوشانند و صحنه را برای حضور استاد محیا سازند و این اتفاق بزرگترین روحیه است برای مردی که سالها با بیماری سرطان دست و پنجه نرم کرده و همیشه به امید بودن و خواندن برای مردمانش پیروز شده است.
در آخر به سخنانی از خود استاد بسنده میکنم که گفتهاند:
من زمانی میتوانم شجریان باشم که در کار موسیقی وقت بگذارم؛ اگر اینچنین نباشد که من شجریان نیستم… من از دریچه دیگری به موسیقی نگاه میکنم و در این نگاه تنها هستم! هیچ آدمی تکرار ندارد، در هر زمینهایی. مثل من هیچ وقت به وجود نمیآید، بهتر از من خواهد شد، ولی مثل من نه…
خیلی این مطلبو دوست دارم. مرسی