مونا کریمی|جذابیت دنیای سینما و علاقه به قدم نهادن در مسیر فیلمسازی سهیل بیرقی را مصم کرد تا با وجود تحصیل در رشته مهندسی صنایع به یکباره تغییر جهت دهد وچندین سال در سینمای حرفهای به شکل آموزشی دستیار کارگردانی و برنامه ریزی با فیلمسازان بزرگ را فرا بگیرد تا با تجربه کافی وارد عرصه فیلمسازی شود. بیرقی فیلم کوتاه «تعطیل» را درکارنامه هنری خود دارد و زمانی که تصمیم به ساخت نخستین فیلم بلند خود داشت، با بحران گرانی دلار و مسائل تحت الشعاع آن روبرو شد که شرایط فیلمسازی را برای او مهیا نساخت. بنابراین عزم خود را جزم کرد تا خود را در تئاتر محک بزند و در سال ۹۱ نمایشنامه «چاله» را به روی صحنه برد که توانست تجربهای متفاوت و به یاد ماندنی در حوزه تئاتر رابرایش رقم زد. این روزها شاهد اکران فیلم سینمایی «من» نخستین فیلم سینمایی بیرقی بر پرده سینماها هستیم که عنوان خاص آن به نوعی نوید حضور فیلمسازی جوان و مستعد را به سینمای ایران میدهد. فیلمی که در فرمی متفاوت و به دور از کلیشههای همیشگی به روایت بزهکاری زنان جامعه میپردازد و خلاقیت عدم حضور پلیس در طول فیلم با توجه به پتانسیل و ملزوم بودن حضور نیروهای امنیتی در قصههای این چنینی یکی از ویژگیهای بارز فیلم است وتجربهای نو در شیوه فیلمسازی تلقی میگردد.
با وجود تحصیل در زمینه مهندسی چطور به سینما و هنر کشیده شدید؟
پیش از دوران مدرسه نیز سینما برایم مقوله پررنگی بود و با داییام که یار همیشگیام در فیلم دیدن بود بسیار فیلم میدیدم. زمان انتخاب رشته بر اساس شرایط جوی موجود و توصیهها و نگرانیهای خانواده مجبور به انتخاب رشته ریاضی فیزیک شدم و باید تا انتهای دوران دانشگاه ادامه میدادم. پس از اخذ مهندسی صنایع، احساس کردم براساس توصیهها و مصلحت شغل زندگی کردن دیگر کافی است و باید با رویاهایم پیش بروم و به شکل یکباره تغییر جهت دادم و در سینمای حرفهای به شکل آموزشی به مدت ۱۲ سال کار منشی صحنه، دستیار یک و دو کارگردان و برنامه ریز را کاملا تجربی انجام دادم و در نهایت سال۹۴ فیلم خود را ساختم.
پس علاقه به سینما و فیلم سازی از ابتدا شما را به دستیار کارگردانی و برنامهریزی با بسیاری از فیلمسازان بزرگ سوق داد و احساس کردید پس از تجربه حدود۱۲ سال حال نوبت فیلمسازی خودتان فرا رسیده است!
بله. من از همان اول این احساس را به سینما داشتم و هدفم کارگردانی بود و اینگونه نبود که پس از ورود به سینما علاقه مند به این حرفه شوم. من از ابتدا به کارگردانی فکر میکردم و میدانستم باید حداقل پروسه ۱۰ ساله را بگذرانم تا یاد بگیرم. من سینما را از سینما و پشت صحنه آموختم و هیچ وقت کلاس و دانشگاه نرفتم و کار با آدمهای مختلف برایم شکل آموزشی داشت. اما توصیه نمیکنم کسی که قصد فیلم سازی دارد باید از دستیاری و برنامهریزی شروع کند چون دستیاری منجر به کارگردانی نخواهد شد و دو شغل کاملا مجزا از هم هستند. درواقع محملی برای تجربه کردن من بود و باور قلبی و اعتقادم درباره خودم فیلمسازی بود. یادم است دی ماه ۸۴ به دوستانم در دانشگاه گفتم ۱۰ سال دیگر فیلمم روی پرده میآید و دقیقا بهمن ۹۴در جشنواره فجر این اتفاق افتاد و برای خودم خاطره حماسی است که با وجود تحصیل دررشته دیگر، ۱۰ سال برای فیلمسازی فرصت خواستم و دقیقا همان زمان به وعدهام عمل کردم.
با وجود کارکردن با فیلمسازان متعدد و حرفهای در سینما، چرا عبدالرضا کاهانی را به عنوان مشاور خود انتخاب کردید؟ چقدر با سلیقه او در فیلم سازی همراه هستید؟
بیشترین تعداد فیلمهایی که کار کردم با عبدالرضا کاهانی بود و از اولین فیلم ایشان فیلم «آدم» سال ۸۵ با ایشان بودم. بیشترین خاطراتم و خوشحالیهایم با ایشان است حتی تجربه کار در فیلم جنگی در رزومه دارم، اما سختترین فیلمهایی که کار کردم با کاهانی است، چون فضای دیگری از سینما را در آن تجربه کردم و به فضای کارگردانی فیلمهای ایشان بیشتر فوکوس میکردم. با هم بسیار رفیق و صمیمی هستیم و دنیای من به او نزدیک است. کما این که به مولفههایی که از هم تفکیک میشویم مسلط هستیم. بالطبع من و او از فضا و دنیای دیگر آمده ایم، اما شباهتهای بسیاری در بحث جهان بینی، مدل فیلمسازی و شکل کار کردن در فضای بخش خصوصی داریم که اینها مکمل من میتوانست باشد و از ایشان خواستم مشاور کار باشد و او نهایت همکاری را کرد.
شما تجربه اجرای روی صحنه تئاتر چاله را در سال ۹۱ به عنوان نویسنده و کارگردان داشتید. چه شد با وجود علاقه به سینما اما به فکر فعالیت در تئاتر افتادید؟
سال ۹۱ فیلمنامهای در دست داشتم که گران هم نبود و به اصرار تهیهکننده قصد ساخت آن را داشتیم که دلار گران شد، برآوردها به هم ریخت و امکان ساخت آن فراهم نشد. در ۲۴ ساعت همه چیز خراب شد و من که برای ساخت فیلم اولم کلی رویا داشتم از لحاظ روحی به هم ریختم. احساس کردم باید خودم را با تولید کاری درمان کنم وفکر کردم یا میتوان مثل بازندهها ناراحت ماند و یا مثل برندهها سعی کرد کار را از یک جای دیگر شروع کرد. چون فرصت جذب سرمایه، پروانه ساخت و ارشاد را نداشتم تصمیم گرفتم یک کار جمع و جور روی صحنه ببرم. نمایشنامهای در سال ۸۶ برای یکی از دوستانم به عنوان پایان نامه نوشته بودم که احساس کردم ایده کلی و خوبی دارد و آن را به جریان انداختم. در یک روز به دو بازیگر زنگ زدم بدون این که متن کامل داشته باشم و کار را ۴۵ روز بعد روی صحنه بردیم. پروسه سه ماهه درگیر آن بودم و بهعنوان کار منتخب به شیراز دعوت شدیم که ۵ شب اجرا داشتیم و خاطره خیلی خوبی شد.
کار در تئاتر برای شما که تجربه مدیوم سینما را داشتید سخت نبود؟ آیا قصد ادامه دادن تئاتر را دارید؟
بسیار سخت بود چون من تجربه تئاتر نداشتم. فضایی که از سینما میدانستم با احساسی که همیشه به تماشاگر تئاتر بودن داشتم با هم ترکیب کردم و مدل تئاتر شد. مدل بازیها بیشتر سینمایی است تا اغراقهای تئاتری، اما فضای بر کار کاملا تئاتری است. بسیار تجربه خوبی از تئاتر گرفتم که مهمترین آن کار با بازیگر و تجربه فیدبک شبانه هر تماشاگر بود. یک شب انرژی طیف جمعی تماشاگر با اجرا خوب و شب دیگر کاملا بد است و در لحظه و زنده حال تماشاگر و بازخورد او را براساس اجرا میبینید که درس بزرگی بود. گاهی وسوسه میشوم در تئاتر کار کنم، اما پروسه وقتگیری است و غالبا خاستگاه من تئاتر نبوده و در اولویت اول و قطعی من نیست. اما اگر احساس کنم فضا و شرایط فیلم ساختن وجود ندارد حتما تئاتر کار میکنم.
شما در نخستین تجربه سینمایی خود به سراغ موضوع بزهکاری و شهری در جامعه رفتید. این موضوع چقدر دغدغه شما بود که در شروع کار به آن پرداختید؟
بسیار زیاد. چون شهر دغدغهام است، یعنی از لحظهای که از خانه بیرون میایم و در شهر هستم ناخوداگاه توجهم به موضوعاتی جلب میشود که میبینیم برای آدمهای دیگر عادی است. به نظرم این شهر متناقضترین و عجیبترین شهر در جهان است. در هیچ جا تا این اندازه گستردگی سلیقه گستردگی احساسات آنی و هیجان زدگی لحظهای و وعدههایی که عملی نمیشود اما آدمها باز امیدوارند وجود ندارد. در هیچ شهری تا این اندازه پراکندگی روحی روانی نمیبینید و همه شهرها گویی یک پیکره یکدست دارند که در آن یکدستی تفاوت است. ما هیچ چیز همگونی در شهرمان وجود ندارد وشهر در تلاطم خیلی عجیبی به زندگی خود ادامه میدهد، تلاش میکنند، ناامیدند و در یک لحظه همه رای میدهند. ناخود اگاه سوژههایی که به شهر ربط مستقیم دارد به ذهنم میآید و حتی در پلان گرفتن و اجرا ذهنم به شهر میرود. در فیلم سکانسهای خیابانی بسیاری وجود دارد که میتوانست در کافی شاپ باشد اما احساس میکنم این شهر ناخودآگاه در فیلم و نوشتههایم میآید.
با وجود سختی اجرای کار در لوکیشنهای خیابان، اما انتخاب خودتان شهر است!
دقیقا. چون احساس میکنم یک تصویر بدون اغراق میتوان از مسائل شهر بدون سیاه نمایی ارائه داد. در همین شهر فیلم، احساس بین یک زن بزهکار و یک پسر را خیابانی میبینم و یا آذر به کارگرانی که کار میکنندکمک میکند و پول عجیبی هم از آنها به دستش نمیآید، اما انگار این زن بزهکار پشت کار خلافش ایده رابین هودی در وجودش است که کار آدمها را راه میاندازد و انگیزه جذابی میتواند باشد که حداقل از احساس روزمرگی خودش را فراری دهد و از یکنواختی بیرون آورد.
چرا شخصیت اصلی«من» را مانند کارهای دیگر مشابه که میبینیم مرد بزهکار انتخاب نکردید و این بار زنی بزهکار با قالبی متفاوت قهرمان فیلم شد؟
به طور کلی قهرمان زن برای من در هر شکلی جذابتر است. با وجود این که کار سختتر میشود اما وقتی قرار بر این است که قهرمان قصه هرکاری که دیگران نمیتوانند بکنند اما این انجام میدهد ناخودآگاه وارد مقوله ممیزی میشود. در فیلم آذر زنی است که همه مردها نیازمند و مشتری او هستند و به نوعی به قدرت او نیاز دارند که این موقعیت به مراتب فضای سینماییتر، دراماتیکتر و جذابتری را خلق میکند.
تا چه حد از زنان بزهکار این چنینی شناخت داشتید که به پرداخت شخصیت در فیلمنامه کمکتان کند؟
نمیخواستم شناخت مبتنی بر پژوهش داشته باشم، چون به نظرم هر زنی دنیای خودش را خواهد داشت و نمیتوان آنها را به شکل یک تیپ نگاه کرد. اگر نگاهم این گونه بود، باید یک شکل دیگر لباس میپوشید و حرف میزد. آذر قصه ما زن خاصی است تا خلافکار و او زنی سیاستمدار و نخبه است که هوش مخرب دارد تا جرات خلافکاری. زنی با هوش و قریحه بیش از حد که باعث میشود وارد فضای مبارزه یک تنه با قانون سرزمین خودش شود.
حتی آذر میتوانست این هوش را در جای دیگر و به شکل مطلوبتر استفاده کند!
دقیقا. ایده ابوآ (سازی که در فیلم میزند) مصداق حرف شما است. این زن در شکل دیگر میتوانست آرتیست بسیار بزرگی باشد. زنی که بلد نیست ابوآ بزند اما طوری رفتار میکند که خودش را مثل یک مربی ابوآ نشان میدهد. آذر در شکل آرمانی با توان ذهنی و هوشی که دارد میتوانست آرتیست باشد.
آیا قبول دارید که فیلم «من» فیلمنامه خاصی ندارد و قصه فیلم به نوعی در بیقصه بودن آن است؟ در واقع فیلمی شخصیت محور است!
فیلم دقیقا داستانگو است، اما شکل آن فرق دارد. تماشاگر به شکل روتین قصهگویی عادت دارد که از یکی بود و یکی نبود شروع شود، بک گراند شخصیتها را ببیند و کشمکش ایجاد شود. اما من در شکل داستان گویی متفاوت عمل کردم. ما به دنبال شخصیت جلو میرویم و میتوانم بپذیرم که قصه فیلم شخصیت محور است. شکل داستان گویی بر اساس موقعیتی که زن در آن قرار میگیرد تعریف میشود. میتوانستیم به راحتی داستانگویی فیلم را حادثهای و پر از کشمکش و هیجانی کنیم و یک ناتاشای کلیشهای بسازیم و صحنههای تعقیب و گریز پلیس و زن بزهکار پلیس را درآوریم، اما این شکل قصه را بسیاری پیش از این تعریف کردند و من تعمدا هیجانات ظاهری قصه، کشمکش و پلیس را حذف کردم. فیلم میتوانست دو زاویه داشته باشد یکی زاویه آذر قهرمان و دیگری پلیس ضدقهرمان که به دنبال آذر است. من میخواستم حال دزد را در روزهایی که میداند در حال دستگیری است شرح دهم و به مراتب داستانگویی سختتری است، چون طرف مقابل را ندارید که به بهانه آن چلنج ایجاد کنید و فیلم باید با یک نفر جلو برود.
بله خلاقیت حذف پلیس در طول فیلم مشهود است و به نوعی از کلیشه خارج شدید؟
به راحتی میشد چهارتاچراغ گردان و پلیس را نشان داد که دنبال بزهکاری بدوند، اما عیار فیلم را به شدت پایین میآورد و ما دنبال کار اکشن نبودیم. اولین بنای فیلم ضدکلیشهای بودن است، چون قهرمان فیلم ضد کلیشه قهرمانهای خلافکار است. همه زنان خلافکار یا صورتشان بخیه دارد و یا معمولا لاتی حرف میزنند، مواد مصرف میکنند و یا خانواده فقیر دارند، اما آذر هیچ کدام را ندارد. او حتی ماشین ندارد و در شهر پیاده راه میرود، سیگار نمیکشد و یک زن تنهاست که شبیه همه زنهای شهر است.
اشارهای به بک گراند شخصیتها در شکل داستان گویی داشتید. با وجود این که معتقدید قصه گویی به شیوه متفاوت داشتید اما بهتر نبود اطلاعاتی از گذشته آذر به مخاطب داده میشد تا شناخت بهتری از او و دغدغههایش داشته باشد؟ حتی در فیلمنامه نویسی گفته میشود که پیشینه و شناسنامه شخصیتهای فیلمنامه مهم است که در لابه لای قصه قرار داده شود!
اگر قهرمان فیلم را نشان میدادیم که از طبقه فرودست جامعه بوده چه کمکی میکرد؟ من با قضیه بک گراند دادن شخصیت در فیلمنامه مخالفم چون آدمها براساس شرایط و در لحظه میتوانند کاری کنند که ربطی به پیشینهشان ندارد. کسی میتواند در رفاه زندگی کرده باشد و در لحظه برحسب شرایط اجتماعی دست به قتل بزند.
آیا نگاهت این بود که آذر در برابر بی رحمی و خشونت جامعه شیوه بزهکاری را انتخاب کرده تا خود را از خطر مصون دارد؟
اینطور هم میتوان نگاه کرد و این گونه هم میتوان دید که برای سرگرمی این کار را میکند، چون درشکل روتین زندگی برایش کسالت بار است و برای رهایی و فرار از نداشتههایش و کمبودهای عاطفی، هیجان خلاف کردن و قانون دور زدن را انتخاب میکند. شاید بتوان گفت زنی که تصمیم گرفته یک نفره علیه قوانین جامعهاش به هر دلیلی قیام بکند. آذر با آن هوش میتواند کار نکند اما تصمیم میگیرد کار کند و میداند قرار است گیر بیفتد به همین دلیل پایان فیلم میگوید:«خودم خستم» و گویی استراحت در شکل دستگیری برایش جذابتر است تا این که یکنواخت زندگی کند.
آذر با وجود چهره سرد، خشن و کم انعطاف در مقابل کارمزد کلان سفارش خلاف را قبول میکند اما از سویی بعد زنانگیاش هم حفظ میکند حتی میتواند عاشق شود!!
دقیقا. ارتباطی که با آریا دارد میتواند مثل بقیه مشتریها باشد، اما ارتباط او با آریا که میخواهد خواننده شود به نوعی متفاوت است. متوجه میشویم ابعاد عاطفی و زنانه دراین موجود زنده است چون با آریا کافی شاپ میرود، با هم شوخی میکنند، برایش وقت میگذارد و خوشحال است. درست پیش کسی مکث میکند که از او ضربه میخورد.
آریا در پایان فیلم به آذر رودست میزند و به نوعی مخاطب در پایان فیلم دچار غافلگیری میشود. چقدر به غافلگیری پایان کار درفیلمنامه معتقد هستید؟
جذابترین بخش در داستانگویی غافلگیری پایان فیلم بود و از لحاظ تماتیک جذابترین بخش این بود که همیشه لگد را از نزدیکترین فرد دراطرافت میخوری و وقتی به کسی اعتماد میکنی همان باعث آزارت میشود. در پایان فیلم آذر از خودش ناراحت است چون با همه قریحهاش این بار تحت تاثیر احساس تصمیم گرفت که در جهت نابودی خودش تمام شد و آریا نیز به دلیل احساسی که به آذر دارد، آن شب آذر را به دلیل غرورش با خود نمیبرد تا فردا خودش بیاید. انگار پلیس و مجرم عاشق یکدیگرند.
عدهای فیلم را تلخ، سیاه و آزاردهنده میدانند. نظرتان چیست؟
من چیزی که احساس کردم باید بگویم تعریف کردم. برای عدهای جنبه فان دارد و میگویند چه زن باحالی چون در سکانسی با آریا است و در سکانس دیگر با ملیحه سر سفره عقد است. من هیچ صفتی مبنی بر فضای مفرح و یا فضای تلخ به فیلم الصاق نمیکنم. بهره برداری اصلی را تماشاگر از فیلم میکند و هر کدام به تعبیری شاید درست بگویند.
با توجه به این که فضای فیلمنامه به گونهای بود که باید گاهی از خط قرمزها عبور میکردید و محتاطانه رفتار میشد. در جریان پروانه ساخت دچار مشکل نشدید؟
یک سال طول کشید تا پروانه ساخت بگیرم درحالی که حداکثر تا یک ماه پروانه فیلم صادرمی شود. ۳ بار فیلمنامه را تغییردادم و پس از اصلاحیه فراوان و تغییر درآخرین روز اداری سال ۹۳ آخرین پروانه ساختی که صادر شد فیلم «من» بود. البته بسیاری از آن چه مدنظرم بود میسرنشد اما از همان تغییرات به نفع فیلم استفاده کردم. مثلا بخشی از نظراتشان این بود که آذر کاری که میکند خلاف بزرگی نیست که جریانی دنبالش باشد که ایده خلاف کارانهتر جریان عرق را اضافه کردم و این انتقاد به نفع فیلم تمام شد. آذر در بطری آب معدنی عرق پر میکند و در شهر تزریق میکند که جذابیت بیشتری به شکل خلافکاری آذر داد و به لحاظ منطقی هم نشان داد در اشل گستردهای خلاف میکند که پلیس به دنبال اوست.
انتخاب لیلا حاتمی برچه اساسی صورت گرفت و آیافکر میکردید کار در پروژه را قبول کند؟
اولین انتخاب من او بود. زمانی که این زن در ذهنم شکل گرفت و قبل از فیلمنامه باورم این بود که او باید بازی کند. ویژگی او این بود که ربطی به نقش نداشت. حاتمی هیچ شباهت و نزدیکی به لحاظ چهره و بازیهایی که کرده بود به این کاراکتر نداشت و احساس کردم زنی که چهره سرشار از آرامش و معصومیت زنانگی در فیزیک و رفتار دارد، اگر در نقش زن خلافکار ظاهر شود خیلی جذاب است. حاتمی فیلمنامه را خواند و خیلی زود جلسه گذاشتیم. فیلمنامه و نقش را دوست داشت اما مضطرب بود که مناسب نقش نیست و معتقد بود که این زنان را نمیشناسد اما نقش برایش جذاب است پس از نیم ساعت صحبت در جلسه با همه اضطرابهایی که داشت به توافق رسیدیم و قبول کرد.
بهنوش بختیاری نیز با ظاهری متفاوت از آثار قبلی ظاهر شد و به نوعی ریسک بود!
در همه سالهایی که بهنوش بختیاری کار کرده و کاری به فیلمی که بازی کرده ندارم همیشه از زاویه شخصی کارخودش سرگرمم کرده و به نظرم بازیگر توانمندی است که میتواند تماشاگر را پای کار بنشاند و توجهش را جلب کند فارغ ارنوع کار که چه سبکی است. ارتباط برقرار کردن با تماشاگر برایم مهم بود که برای من مخاطب همیشه از سوی او این ارتباط صورت میگرفت. براساس همان تفکری که لیلا حاتمی را انتخاب کردم چون با نقش فاصله بسیاری داشت، بهنوش بختیاری را نیز انتخاب کردم چون ربطی به نقشش نداشت وبرای خودش به شدت هیجان آفرین بود وبسیار انرژی گذاشت. او را از فضای کارهایی که کرده بود دور کردم چون درآن فضا بازیگر آزاد بود اما در اینجا آزاد نبود. روزی ۵ ساعت تمرین میکردیم که گریم سنگینی هم داشت و همه بخشهای بازیگریاش تحت کنترل بود. بین من و او قرار گذاشته شد هرکاری که قبلا انجام داده تکرار نکند، مثل میمیکهای اغراق شده، اداها و اطوارها و مدل صدایش که حتی من فیلم میگرفتم و نشان میدادم که این بخش را حذف کند. درنهایت با همکاری خودش و فضای دو نفره توانستیم تندیس یک نقش متفاوت برای بازیگری که هیچ وقت چنین نقشی را بازی نکرده بود بتراشیم.
در جشنواره فجر دو طیف نظر درخصوص بازی لیلا حاتمی وجود داشت برخی معتقد بودند بهترین بازی را داشته و لایق دریافت سیمرغ بود و برخی هم معتقد بودند بدترین بازی راداشته و نباید کاندید میشد نظرتان چیست؟
اجازه بدهید راجع به جشنواره فیلم فجر حرفی نزنم.
با وجود این که در سکانس پایانی تسلیم شدن آذر را دربرابر ماموران اداره آگاهی میبینیم، اما با نگاه تیزش گویی هنوز پیروز میدان است وچیزی برای از دست دادن ندارد!
دقیقا واین که بازی ادامه دارد. حتی اگر دستگیر شوم و به زندان بروم روزی بیرون میآیم و امروز با انتخاب خودم میخواهم دستگیر شوم. این قدرت از خود شیفتگی افراطی، خودخواهی و باور بیش از حد به خودش میآید. حتی نمیخواهد به شکل بازنده دستگیر شود و میگوید خودم میآیم و میخواهد با انتخاب خودش دستگیر شود.
فکر میکنید بی پروایی در نمایش صحنه جرم مخصوصا که بزهکارقصه زن است میتواند در جاهایی به ضرر فیلم باشد!
اعتقادم این است که آدم یا کاری را میکند و تا انتها میرود و یا نمیکند. این که میانه روی در کار شود ممکن است از جریانهایی مصون بمانید اماخودت راضی نیستی. من این گونه هستم واحساس کردم اگر سمت موضوع بزهکاری زن رفتم باید به شکلی بروم که هر زن خلافکاری در هر جای شهر دید باور کند که این زن با تمام سلولهایش خلاف عرف، هنجار و قانون جامعه حرکت میکند. تصویر واقعی از هر جریانی همیشه مخالفتهایی ایجاد میکند چون واقعیت همیشه تند و بی رحم است. فارغ از این ماجرا درفیلم ماجرای رئالیستی رابسیار کنترل کردیم درحالی که زندگی زن خلافکار را میشد تلختر وگزندهتر از این ساخت. با در نظر گرفتن مدیوم سینما که کارمی کنم اما بسیاری جاها را معتدل کردم.
چطور همکاری با دوتهیه کننده سعید خانی و سعید سعدی برایتان فراهم شد؟
سعید خانی سالها در دفترسعدی به عنوان مدیر پخش نسیم صبا کار میکند و سرمایه گذار اصلی فیلم خانی بود. پیش از این با هم کارکرده بودیم هردو از یک نسل هستیم و اختلاف سنی کمتری داریم. تصمیم او تهیه کنندگی و من کارگردانی بود که برای هر دوی ما مستقل شدن محسوب میشد و انگیزههایمان درقدم اول برای این فیلم زیاد بود که هر دو با این فیلم شروع کنیم. از سال۸۴ در دفتر آقای سعدی در۹پروژه به عنوان برنامهریز و دستیار کار کرده بودم و با خانی به این نتیجه رسیدیم که سعید سعدی هم به عنوان تهیه کننده بزرگترو ریش سفید درفیلم باشد. به همین دلیل دو تهیه کننده داشتم.
درباره انتخاب نام فیلم بگویید که چرا «من» انتخاب شد؟ به این فکر کردید که آذرنام فیلم باشد؟
بسیاری میگویند واژه«من» از منیت وغرور میآید و تقریبا همه حدسهایی که گفته میشود درست است. اماخودم حس کردم نام جذابی است. اول این که تک سیلاوی وکوتاه است، دوم این که ربط معنایی با تم فیلم داشت و سوم این که«من» خیلی تنهاست و ذات نوشتارکلمه از تنهایی و یک نفره بودن میآید. از همه مهمتر اینکه همیشه فکر میکردم نام فیلم اول کسی«من» باشد جذاب است و من تمام اورجینالیستی خودم بود که یعنی من با فیلم اول آمدم. بسیاری گفتند که نام آذر رابگذارم که تا آخرین لحظه مخالفت کردم ودرجهت ضد کلیشهای بودن فیلم «من» را انتخاب کردم.
در آثارتان جدا از پرداخت به واقعیت ومسائل اجتماعی چقدر به حفظ سلیقه و نگرش خود در فیلمنامه معتقدید؟
اگرفیلم از سلیقه شخصی خودم نیاید نمیتوانم بسازم و همه مسائل اجتماعی که سراغش میروم یک سهیل بیرقی درآن میبینیم. اگربخشی از وجودت که ناراحتی و رویای خودت باشد درقصه پیدانکنی نمیتوانی قصه را جذاب بسازی. در واقع داستان باید ازفیلتر ودرون خودم عبور کند و با آن هم مسیر شوم تابتوانم بسازم. در «من» نیز این هدف راداشتم که بخشی از وجودم را میسازم هم درساختش وهم در کاراکترها که بخشی از وجود خودم را درپیکره میبینم، یک نفر که علیه این جریان اقدام میکند. هر اثری که به سراغش برای ساخت میروم تا ثبت کنم حتما بخشی از خودم را پیدا میکنم که بروم.
درهفته اول اکران آمار فروش فیلمتان ازفروش فیلم آاب نبات چوبی با بازی رضا عطاران پیشی گرفت. چه پیش بینی برای استقبال مردم از فیلم دارید؟نقش تبلیغات ماهوارهای راچگونه میبینید؟
فیلم «من» ۲۳۰میلیون و آبنبات چوبی۱۱۰ میلیون فروخت. رضا عطاران و لیلا حاتمی بازیگران مهم وتوانمندی هستند، اما بهنظرم مردم ثابت کردند که غیر از مولفه بازیگر، جذابیت داستانگویی و مدل ساختارفیلم برای مخاطب مهمتر است. اگر فیلم فروش کم هم داشت همین را میگفتم چون آگاهی مردم مابیشتر شده و دیگر برخلاف قبل مبنی بربازیگر که عامل فروش فیلم میشد نیست و مردم درباره کلیت فیلم قضاوت و انتخاب میکنند. تیزر، آنونس «من» در اینستاگرام، فیلم نیوز و سایتهای دیگر گذاشته شد که به شکل خودجوش ماهوارهها برداشتند و تبلیغ کردند. فضای اجتماعی ما پیچیده است یک عده با فضایی که برای تبلیغات به این شکل میسازند عیار فیلم را افت میدهند و عدهای باعث فروش میشوند. اما اصل ماجرا به نظرم تبلیغ سینه به سینه است. هر فیلمی مبلغش مردم بودند همیشه سرنوشت بهتری داشته است و اصل موفقیت فیلم در توصیه فیلم به یکدیگر است.
فیلم «من» دربخش خصوصی ساخته شد. درباره شرایط کار دراین بخش بگویید؟
فیلم بدون هیچ حمایتی در سختترین شرایط اقتصادی تولید شدو ریالی ازارگانی نگرفتیم. زمانی بخش خصوصی حرمت داشت. اما اکنون هر آدمی که مثلا کارپول شویی هم میکند فیلم بسازد اسمش را بخش خصوصی میگذارد. ماحتی بخش خصوصی مان طوری نبود که از یک فرد پولدار پول بگیریم و از این و آن به شکل سخت پول میگرفتیم که آن روزها یادم نمیرود و به معنی واقعی بخش خصوصی بودیم. بخش خصوصی با مردم لازم وملزوم هم هستند، اگرمردم ازفیلمی که در بخش خصوصی ساخته میشود حمایت نکنند، فیلم وفیلم ساز و این جریان ازبین میرود و برعکس اگر حمایت کنند با فروش فیلم، فیلمساز میتواند ادامه حیات دهد و آن جریان فیلم سازی زنده بماند. ما هیچ تبلیغی حتی یک بیلبورد در شهر نداریم، چون هزینه بالایی دارد. همه امید و دلخوشی من به حمایت مردم از فیلم و پیشنهاد دادن به یکدیگر برای دیدن آن است. ممکن است فیلم در جاهایی پیچیده به نظر بیاید ولی توصیه میکنم فیلم را برخلاف فیلمهای دیگر از اول تا آخر بادقت ببینند و حواسشان به گوشی، پاپکورن و. . . . . نباشد تا فیلم لحظهای از دستشان نرود.
بدون دیدگاه