مهدی احمدی| سالها قبل در نشست خبری فیلمی که اتفاقا حاشیههای بسیاری را در پی داشت استاد مسعود کیمیایی گفتند: «در بیست سال گذشته این فیلم نزدیکترین فیلم به خودم است.» با بیان این جمله، کیمیایی به ما گفت حوصلهاش سر میرود از بعضی حرفها و آدمها، مثل پدر بزرگها، حرف آخرش را با بیحوصلهگی تمام به من و مایی که مثل پسر و دخترش یا دست کم برادر و خواهر کوچکترش هستیم، میزند و رد میشود و فیلمهایش را میسازد، «حکم»، «رییس»، «جرم»، «متروپل» و اینبار «قاتل اهلی» فرقی نمیکند، پدر بزرگ انگار دیگر نه حوصله کجدار و مریز با مسئولی را دارد و نه جدیتهای منتقدی را و یا حتی دغدغه جذب مخاطب! کیمیایی برای دل خودش فیلم میسازد، آثارش متعلق به حال و هوای خود استاد است؛ فیلمهای کیمیایی طاقچه دارند، ساعت، رادیو دارند، تاریخ دارد، مافیا تعیینکننده هستند، مردانش کلاه شاپو میگذارند، صدایشان بم و خشدار است، با مرام و لوتی هستند؛ خب اگر این خود کیمیایی است که شاید باشد، اشکالی ندارد!! اصلا انگار عدهای منتظرند استاد فیلم بسازد و شلوغش کنند؛ به کیمیایی بعد از انقلاب نقدهای بجا و نابجای مختلفی در تایید و تمجید یا خردهگیری و اشکالتراشی نوشته و بیان شده که متاسفانه اکثر آنها از اعتدال و یا انصاف خارج میزند. از تعریفها و بهبه و چهچه تکراری برخی دوستان و شاگردان که رنگ و بوی تملق دارد، تا خردهگیریها و ملانقطیها و ایرادهای بنیاسرائیلی که مثلا چرا کیمیایی قبل انقلاب فلان فیلم را ساخته و یا چرا اینقدر نگاه به گذشته دارد و… هیچکس نمیداند که پدر بزرگ سینما خستهتر از آن است که نشان میدهد… او دیگر نه حوصله تعریف و تمجیدها و استاد استاد گفتنها را دارد و نه اشکالگیریهای خشک و زمخت من و شمای منتقدی را که به او مثل فیلمساز و یا کارگردانی نگاه کنیم که انگار میخواهد برای ما یا حتی آن مخاطب معروفی که دغدغهاش را داریم، فیلم بسازد. بیایید کیمیایی را درک کنیم، استاد میخواهد خودش باشد و فیلم خودش را بسازد و میسازد، باید با چه زبانی بگوید! کیمیایی خیلی وقت است که مثل پدر بزرگها با عواملش، چند نفر از دوستانش و پسرش که او را یاد جوانیهایش میاندازد و آیندهاش را در آینده او میبیند و چند نفری از شاگردانش که برای او مثل پولادش هستند، برای خودش فیلم میسازد. حالا اگر ما از داستاهایش خوشمان نمیآید میتوانیم مثل بچههای خوب و مودب موقع تماشای فیلم خودمان را به خواب بزنیم انگار که در اتاق خوابمان هستیم تا پدر بزرگ چراغ خواب اتاقمان را خاموش کند و شببخیر بگوید وگرنه حرف اضافه یا حرکت نامربوط انجام دهیم و بخواهیم جوانی کنیم، پولاد که دوست دارد مثل دوران جوانی پدربزرگ باشد صدا در گلو میاندازد و میگوید، زهر مار…!
مسعود کیمیایی با درک حالات، خاطرات و تمام گذشته و حالش قابل فهم و احترام است. ماندن کیمیایی و نرفتنش قابل احترام است. در اینجا فیلم ساختنش قابل احترام است. نگاه پدر بزرگ و چشمان نمناکش قابل احترام است. او خیلی دلش برای طهران قدیم تنگ میشود، یکرنگی، لوتیگری و تکه کلامهای دوستان قدیمیاش، برای عاشقیهایشان…، برای طهرانی که در آن عاشق شده، رانندگی و موسیقی یاد گرفته، اینها را خود پدر بزرگ بارها گفته است. بنظرم کیمیایی آنقدر در سینمای ما پدر بزرگ شده، که خودش باشد، او اصلا فیلم نمیسازد، داستان خودش را میگوید، سردی و گرمی روزگار را، نامردی و رنج دوران، خودش را مینویسد و برای دوستان و بچههایش بازخوانی میکند، فقط کمی از هنر سینما و هنر فیلمسازیاش استفاده میکند. میخواهد خاطرات و تجربیاتش را در چگالی و فرصت یک داستان برای ما تعریف کند، ما را یاد صداهای ماندگار بیندازد -کیمیایی فیلم میسازد تا سینمای ایران دلگرم باشد از بودن پدر بزرگ – به احترام کیمیایی باید ایستاد و تعظیم کرد!
سینمای ایران در دهه ۹۰ با اینکه فعالیت خوبی داشته ولی فیلم های فاخرش زیاد نبوده.