بحران اعتبار نهادهای فرهنگی؛ از سینما تا نشر
- شناسه خبر: 2204
- تاریخ و زمان ارسال: 26 آبان 1404 ساعت 17:06
مهدی احمدی – مدیر مسئول | در سالهای اخیر، یکی از مهمترین دغدغههای فعالان فرهنگی و هنری در ایران، کاهش چشمگیر اعتبار نهادهایی است که قرار بوده حافظ، تنظیمکننده و توسعهدهنده فرهنگ باشند. نهادهای متعددی که از سینما تا کتاب، از موسیقی تا تئاتر و از رسانه تا هنرهای تجسمی گسترده شدهاند، امروز با چالشی مشترک روبهرو هستند: فاصلهای عمیق میان خود، هنرمندان و مخاطبان. این فاصله نهتنها به ضعف کارآمدی منجر شده، بلکه اعتبار این نهادها را تا حدی کاهش داده که بخش قابل توجهی از جامعه فرهنگی آنها را نه بهعنوان پشتیبان، بلکه عاملی بازدارنده تلقی میکند. تحلیل این بحران نیازمند نگاهی به ریشههای ساختاری، رفتاری و تاریخی آن است؛ ریشههایی که اگر دیده نشوند، شکاف هر روز عمیقتر خواهد شد.
یکی از عوامل اصلی بحران اعتبار، ناهماهنگی نهادهای فرهنگی با واقعیتهای نوظهور جامعه است. فرهنگ، برخلاف بسیاری از حوزههای دیگر، قلمرویی زنده، پویا و دائماً در حال تغییر است. هنرمند و مخاطب هر دو محصول شرایط اجتماعی، اقتصادی و تکنولوژیک زمانه خود هستند. اما بسیاری از نهادهای فرهنگی کشور همچنان با معیارهای دهههای گذشته کار میکنند؛ از ساختار اداری گرفته تا مدلهای نظارت و حمایت، همه بر پایه تصوری قدیمی از جامعه فرهنگی بنا شدهاند. در نتیجه، نهادها برای جهان امروز نسخهای ارائه میدهند که با نیازها و سلیقههای نسل جدید همخوان نیست. وقتی سیاستگذار از تحولات ذائقه، شیوه بیان هنری، قدرت شبکههای اجتماعی، اقتصاد جدید محتوا و سبک زندگی تازه عقب میماند، طبیعی است که مخاطب احساس نکند این نهادها نماینده او یا حافظ منافعش هستند.
در کنار این عقبماندگی مفهومی، مسئله اعتماد نیز نقشی کلیدی دارد. سالهاست هنرمندان نسبت به شفافیت عملکرد نهادهای فرهنگی تردید دارند؛ از نحوه تخصیص بودجهها گرفته تا فرآیندهای تصمیمگیری، انتخاب آثار، حمایتها و حتی محدودیتها. نبود گفتوگوی شفاف میان نهاد و هنرمند باعث شده هر دو طرف با پیشفرضهایی درباره دیگری زندگی کنند. هنرمند احساس میکند نهاد فرهنگی نه تنها درک درستی از نیازهای او ندارد، بلکه با نگاه اداری و کنترلی بیشتر مانع تولید اثر است تا تسهیلگر آن. از سوی دیگر، نهادها بعضاً هنرمندان را گروهی بینظم، پراکنده و غیرقابل مدیریت میبینند. این نگاههای متقابل، هم اعتبار نهادها را مخدوش کرده و هم مسیر تولید هنر را فرسایشی ساخته است.
در عرصه سینما، این بحران شاید آشکارتر از دیگر حوزهها باشد. رخدادهای مختلف سالهای اخیر، از اختلاف بر سر ممیزیها تا نحوه حمایت از آثار، موجب شده بسیاری از فیلمسازان تصور کنند که نهادهای سینمایی نه تنها حافظ هنر نیستند، بلکه از واقعیات بازار و مخاطب نیز دور افتادهاند. جشنوارهها که باید ویترین فرهنگی باشند، گاه به محلی برای رقابتهای غیرشفاف یا سلیقهای تبدیل شدهاند؛ پدیدهای که مخاطب عام را سردرگم و هنرمند را بیاعتماد کرده است. از سوی دیگر، مخاطبی که امروز بیش از هر زمان دیگری حق انتخاب دارد، وقتی بین تولیدات داخلی و خارجی مقایسه میکند و میبیند برخی محدودیتها مانع شکلگیری محصولات رقابتی شدهاند، احساس میکند نهادهای فرهنگی در خدمت او نیستند بلکه او باید با سازوکارهایی کنار بیاید که ارتباطی با نیازهایش ندارد.
این بحران در حوزه نشر و کتاب نیز مشهود است. نویسندگان سالهاست از مشکلات فرایند مجوز، تأخیرهای طولانی، عدم شفافیت و برخوردهای سلیقهای گلایه دارند. بسیاری از ناشران نیز معتقدند ساختار اداری نشر، بهجای کمک، سرعت تولید را کاهش داده و هزینهها را افزایش میدهد. در چنین فضایی، مخاطب که با تنوع بیسابقه محتوای دیجیتال روبهروست، کمتر به سمت کتابهای چاپی سوق مییابد و نتیجه آن کاهش اعتماد عمومی به کارآمدی نهادهای مرتبط با کتاب است. وقتی چرخه تولید—از نویسنده تا ناشر و توزیعکننده—با مانعهای متعدد روبهروست، طبیعی است که نهادهای مسئول، به جای بازیگر توسعه فرهنگی، به بخشی از مشکل تبدیل شوند.
در لایهای عمیقتر، بحران اعتبار ریشه در شکاف میان نگاه فرهنگی حاکمیتی و تجربه زیسته مردم دارد. بخش بزرگی از مخاطبان امروز، به کمک شبکههای اجتماعی، پلتفرمهای جهانی و سلیقههای چندرسانهای، با فرهنگی متنوع و چندلایه زندگی میکنند. آنان نمیخواهند نهاد فرهنگی برایشان تعیین کند چه ببینند یا چه بخوانند. بلکه انتظار دارند این نهادها امکان دسترسی، آموزش، حمایت و تسهیل را فراهم کنند. اما هنوز بسیاری از سیاستگذاریها بر اساس رویکرد کنترل و گزینش بنا شدهاند. این شکاف زمانی تشدید میشود که نهادها بدون درک پویایی فرهنگی، خود را مرجع تشخیص «مصلحت فرهنگی» بدانند، در حالی که مخاطب چنین اقتداری را دیگر نمیپذیرد. نتیجه آن احساس بیگانگی است؛ احساسی که اعتبار نهادها را بهشدت فرسوده کرده است.
افزایش سرعت تحولات تکنولوژیک نیز کار را دشوارتر کرده است. امروز بخش زیادی از زندگی فرهنگی در فضای آنلاین شکل میگیرد؛ شبکههای اجتماعی به اصلیترین میدان تولید و مصرف محتوا تبدیل شدهاند. با این حال، بسیاری از نهادهای فرهنگی هنوز ساختار خود را برای جهان فیزیکی طراحی کردهاند: حمایتها، کنترلها، سیاستها و طرحها همه حول محور تولید سنتیاند. در نتیجه، بخش وسیعی از میدان فرهنگی کشور عملاً خارج از دید و کنترل این نهادهاست و این شکاف هر روز بزرگتر میشود. چنین وضعیتی اعتبار نهادهای فرهنگی را نه فقط در نگاه هنرمندان و مخاطبان، بلکه در کارکرد خودشان نیز تضعیف کرده است.
اگر این چرخش مفهومی و ساختاری اتفاق بیفتد، دوباره میتوان امید داشت که نهادهای فرهنگی نقش پل را بازی کنند؛ پلی میان سیاستگذار، هنرمند و جامعه. در غیر این صورت، بحران اعتبار هر روز بیشتر خواهد شد و بخش مهمی از ظرفیت توسعه فرهنگی کشور بدون بهرهبرداری رها میشود.
