نویسنده: الناز شامرادی، عکس: شهریار اکبریه|تماشاخانه کنش معاصر دو هفتهای است که میزبان نمایش «سه گانه اورنگ» به کارگردانی محمد حاتمی و بازی گلاب آدینه، الهام پاوهنژاد و عماد سالکی است. نمایشنامهای که از سیر تاریخ میگوید حرفی که در هر نسلی باشد تازگی دارد و نشانی از تکرار تاریخ است از سیاست بگیر تا دغدغه نان و امنیت. شروع نمایش با بازی گلاب آدینه آغاز میشود و نکته متفاوت این است که این شروع قبل از حضور تماشاگران به سالن آغار میشود او با تنبکی که در دست دارد و شعرهایی که میخواند با این لفظ که زودتر حرکت کنند تا قطار نرسیده! تماشاگران را به داخل سالن هدایت میکند. در ادامه زمانی که او در جایگاه بازی خود قرار میگیرد و شروع به بازگو کردن وقایعای که بر او گذشته میکند تماشاگر متوجه میشود که نورهای سالن خاموش نمیشوند گویی مشکلی ایجاد شده، اما با گذشت نیمی از نمایش متوجه میشود که خود نیز نقشی در این معرکه دارد. مرشد ماده از داستان زندگیش میگوید و ناملایماتی که در زمانه به او و جامعه میگذرد و جسته گریخته تماشاگران را با خود همراه میکند. دقیقا مانند یک معرکه واقعی! از آنها سوال میکند و منتظر جواب میشود در شعرخوانی تقاضای همراهی میکند و گاهی از آنها میخواد در نفرین کردن ذبیح که زندگی او را خراب کرده از ته دل با او همراهی کنند. گلاب آدینه که در اجرای قبلی نیز با محمد حاتمی همراه بوده به درستی در نقش جا افتاده و طرز کلام، لباس پوشیدن و راه رفتنش متناسب با این کاراکتر طراحی و اجرا شده. در پایان معرکه، مرشد بلقیس کاسه معرکهگیری خود را دور میچرخاند تا حضار پولی در آن بریزند که در پایان نمایش اشاره میشود پولی که در این کاسه ریخته شده هزینه صندق حمایت از خانه هنرمندان تئاتر از کار افتاده خواهد شد. در پرده دوم سرپاس مختاری نظامی زمان پهلوی با عینکی دودی که شاید گویای ندید گرفتن بسیاری از کسانی است که او نمیخواهد ببیند، شروع به سخن میکند. سخنانی که او سعی دارد خود را تبرئه کند از کارهایی که بر حسب وظیفه انجام داده و الان به خاطر همانها باید جواب گو باشد. طراحی صحنه در این اپیزود کاملا متفاوت با اپیزود قبلی است با فضا سازی که یک اتاق متجدد برای یک افسر ارتش محسوب میشود، شکل میگیرد. نقش این کاراکتر را که محمد حاتمی کارگردان این نمایش برعهده دارد توانسته با کلام قدرتمند خود و در جایگاههایی با اضافه کردن لهجه به کلام خود از زبان دیگری بر جذابیتهای این بخش بیافزاید. در اپیزود آخر الهام پاوهنژاد در قالب زنی به ظاهر ساده و دوست داشتی ظاهر میشود که با پیش رفتن نمایش جنبههای روانپریشی او ظاهر میشود و ترس او از حضور همسرش و تنهایی که او را عاصی کرده به هیجان این نقش میافزاید. نکته دیگر در میزانسن این نمایش طراحی نور از ابتدا تا انتهای کار است. در بخش اول تمام نورهای سالن روشن است و به صورت شفاف همه همدیگر را میبینند. در بخش دوم کمی از نور کاسته شده و در بخش نهایی تاریکی قالب بر صحنه است. شاید کارگردان قصد داشته به این موضوع برسد که هر چه از گذشته به امروز نزدیکتر میشویم همه چیز سیاهتر غیرشفافتر و تلخ و وهم انگیزتر میشود. در ادامه کارگردان و بازیگران این نمایش از نگاه خود به نقشهایی که به آنها داده شده برایمان گفتند که خواهید خواند.
اصل هنر بر تاثیر و تاثر است
محمد حاتمی کارگردان و بازیگر نمایش سه گانه اورنگ در ارتباط با نگارش متن نمایش میگوید ایده اجرایی این نمایش را با نویسندگان مطرح کردم که در قالب سه اپیزود باشد و در آغاز صحبتهایی با علیرضا نادری داشتم، که در ابتدا تنها نمایشنامه لعنت نامه مرشد بلقیس بوده که سه صفحه بیشتر نبود که ظرفیت اجرا در سی دقیقه را نداشت علیرضا نادری شروع به نوشتن کرد، تا در پایان اپیزد اول بر اساس آن به اپیزود دوم پرداخته شود. دیدگاه من برای اجرای این سه داستان درنظر گرفتن طول زمان در این نمایش بود که این اتفاق هم افتاد و شروع نمایش از صد سال قبل آغاز میشود و به زمان حال میرسد. بعد از تمام شدن قسمت اول نمایش به پنجاه سال جلوتر آمدیم وبه شخصیت سرپاس مختاری رسیدیم. بعد از تحقیقات نویسنده (محمد امیر یار احمدی) داستان دوم نمایش با نام (در سایه) نیز شکل گرفت. اپیزود سوم نیز از همکاری قبلی من با نیما نادری نشات میگیرد که از او خواستم متنی را برای من بنویسد که مربوط به زمان حال باشد و بهنوعی شصت سال از اپیزود دوم جلوتر است، و کاراکتر آخر نمایش نیز نوشته شد که با نام «رد پای آدم» به دو اپیزود دیگر اضافه شد.
این نمایش چهار سال پیش در تماشاخانه ایرانشهر اجرا و به گفته کارگردان نمایش با استقبال خوبی نیز روبرو شد. او درباره اجرای مجدد این نمایش میگوید در طول این چهار سال کارهای تصویری و تئاتری دیگر در کارنامه خود داشته اما از همان زمان به اجرای مجدد این نمایش فکر میکرده اما درگیر بودن تیم بازیگری، او را محدود میکرد. حاتمی یکی از دلایل اجرای مجدد را علاقه شخصی خود به متن این نمایش میداند و همچنین اینکه تئاتر محدودیت تماشاگر دارد حتی در طول سی یا چهل شب اجرا باز هم آنچنان که باید دیده نمیشود و هر شب فقط به اندازه صندلیهای سالن تماشاگر حضور دارد، به گفته او سه گانه اورنگ نمایشی است که باید دیده شود و این لازمه اجراهای مجدد است. امسال نیز برای اجرای مجدد آن بازیگران قبلی نمایش موفق به حضور در نمایش نشدند، مریم سعادت مشغول کار تصویر است و پیام دهکردی نیز در تهران ساکن نیستند و نتوانستند در تیم حضور داشته باشند. وی ادامه داد متن در اجرای گذشته و حال هیچ تغییری نکرده و کاملا پایبند به اجرای گذشته هستند و تغییر بازیگران تاثیری در نگارش نداشته است اما تغییر در شیوه اجرا بسیار طبیعی است. چهار سال گذشته نیز اجرای تهران و شهرستان آنها با هم متفاوت بود چرا که سالن اجرایی از لحاظ تکنیکی، اجرایی متفاوت میطلبید. کارگردان نمایش سه گانه اورنگ درباره انتخاب بازیگران نمایشش میگوید؛ در ابتدای اجرای این نمایش اکبرزنجان پور نقش سرپاس مختاری را بازی میکرد که به زعم او گویی نقش مختص ایشان نوشته شده بود، اما به دلیل کسالت نتوانستند تیم را همراهی کنند که در ادامه پیام دهکردی به کار ملحق شدند. او میگوید اولین نفری نیست که در کاری که خود کارگردانی میکند بازی میکند و این موضوع نتوانسته از اشراف کامل به فضای نمایش بکاهد .حاتمی مسئله نمایش را مسئله انسان میداند که طول زمان چه صد سال گذشته باشد چه حال؛ باز هم چیزی از وجوه انسانی آن کم نمیکند کما اینکه به گفته او پدربزرگهایمان که در زمان پهلوی بودند الان هم حضور دارند و به نوعی تلفیقی از گذشته و حال است. حال و هوای کاراکترها ناشی از تنهایی انسانها و جور زمانه است. فضای نمایش سه گانه اورنگ بر پایه مونولوگ نگارش شده هر چند که در اپیزود اول شاهد تعامل مرشد بلقیس با تماشاگران هستیم و دیالوگهایی نیز با آنها برقرار میشود اما به طور کلی محور اصلی نمایش بر پایه دیالوگ کار نشده، گاهی این شبهه پیش میآید که در کارهایی از این دست چون شاهد تک اجرایی از یک بازیگر هستیم و چیز دیگری نیست که چه چشم و ذهن را درگیر کند نقش کارگردان نادیده گرفته میشود حال آنکه به گفته محمد حاتمی در کار دیالوگ و مونولوگ هیچ فرقی وجود ندارد و به همان اندازه باید انرژی گذاشته شود. در کارهای پر بازیگر هم خود بازیگر به تنهایی ارزیابی میشود و اینها همه به تدبیر کارگردان باز میگردد. شاید بتوان گفت در کارهای تک پرسوناژه این دقت نظر کارگردان و ظرافت کاری او بیشتر هم میشود چرا که تمام توجه مخاطب معطوف به یک کاراکتر میشود و این جذابیت باید به حدی باشد که تماشاگر را تا انتهای نمایش همراهی کند و او را جذب کند. این تک پرسوناژ بودن باعث میشود میزانسن و جلوههای بصری بیش از پیش اهمیت داشته باشد. طراحی صحنه این کار که بر عهده خود اوست به درستی انجام شده. در اپیزد اول که مرشد بلقیش یک معرکه گیر است و با لباسهای نامرتب و ظاهر پریشان تنها ابزارش که یک مشک آب و تنبکی است که با آن توجه حضار را به خود جلب میکند و همیچنین کاسهای که در آن پول جمعآوری میکند. و به تظلم خواهی داد و فغان میکند و لعنت نامهای در پیش روی مسافران گارد ماشین که منتظر آمدن قطار هستند باز میکند. در اپیزد دوم سرپاس مختاری که کارگردان اشاره میکند با در نظر گرفتن خطوط هندسی سعی کرده نقش یک ارتشی را به درستی نشان دهد کسی که سرتا پا دیسیپلین است و حتی روی خطوط راه میرود، کاملا متضاد با کاراکتر اول که بی قاعده و بی پروا راه میرود. در اپیزود سوم نیز، داستان زنی را میبینیم که در خانه خود حبس است و دچار روان پریشی شده است، محمد حاتمی در پایان گله مند از وضعیت سالنهای و زمان بندیهای نمایش بود. به راستی که سه گانه اورنگ نمایشی است که توانایی پر کردن سالن نمایش را برای بیش از یک ماه دارد اما این گروه موفق به گرفتن هیچ سالنی برای اجرای بیشتر نشدند. بحث مفصلی است در باب سالنهای خصوصی و دولتی که اجحافاتی در آنها صورت میگیرد که بحثی است تمام ناشدنی…
آدمهای بدبخت همیشه دیر میفهمند که کلاه سرشان رفته!
در اپیزود آخر این نمایش شاهد زنی هستیم که در ابتدا به زنی معقول مینماید که بسیار عاشقانه برای شوهرش غذا میپزد، از او تعریف میکند و به داشتن او افتخار میکند با پیش رفتن نمایش متوجه دگرگونی شخصیت این کاراکتر میشویم. او که گویی به تلخترین نوع خود تنها و بیهمدم است تنها دمخور او یک بلبل و گاهی هم رو به آسمان با خدا صحبت میکند. کسی متوجه درون آشفته و بیمار او نمیشود که در واقع او زنی روانپریش و چند شخصیتی است، که بر اثر شکنجههای روحی و جسمی که شوهر بر او روا داشته به یک اسکیزوفرنی حاد تبدیل شده. الهام پاوهنژاد که بدرستی این نقش را ایفا کرده با اطلاعتی که از این نوع بیماری بدست آورده توانسته چالشها و فرازوفرودهای این شخصیت را به درستی در کار پیاده کند. او درمورد دلیل انتخاب این نمایشنامه و بازی در آن میگوید؛ پیش از تماس کارگردان محمدحاتمی و پیشنهاد بازی در این نمایش، پاوهنژاد درمورد اجراهای قبلی این نمایش شنیده بود هر چند که موفق به تماشای آن نشده اما مطلع بود در اجرای چند سال پیش توانسته موفقیتهای خوبی از طرف تماشاگران کسب کند. نقش قبلی او را مریم سعادت ایفا میکرد، که در حال حاضر به دلیل حضور در پروژهای دیگر نتوانست این گروه را همراهی کند و پاوه نژاد جایگزین موفقی برای این نقش شد. آشنایی او و محمد حاتمی به همکاریهای گذشته برمیگردد و به دلیل هم بازی بودن با روحیات و تفکرات یکدیگر آشنایی داشتند که یکی دیگر از دلایل انتخاب این کار بود و از دیدگاه او یکی از عوامل تاثیر گذار برای پیوستن به این گروه متن نماشنامه بود. این متن نام نویسندههای بزرگی را یدک میکشد و متن، متنی قوی است. به گفته پاوه نژاد زمانی که متن را خوانده از این موضوع که نویسنده اثر چقدر مسلط به زبان و کلام است لذت برده. در ادامه با نشستهایی که با کارگردان آقای حاتمی و آقای یاراحمدی دراماتورژ اصلاحاتی در راستای یک دست شدن و مرتبط بودن هر سه متن باهم در نمایشنامه صورت گرفت. او اضافه کرد شخصیت این نمایش بسیار جذاب و متفاوت است کاراکتری تقریبا نیمه روانی که بازی چنین نقشی برای هر بازیگری جذاب است. به گفته او چون کار قبل و بازی مریم سعادت را ندیده بود به نوعی یک خوانش جدیدی از متن صورت گرفت، هر بازیگر اِلمانهای مخصوص بازی خود را دارد و اگر به دو بازیگر یک میزانسن را پیشنهاد کنند هر کدام به شیوه خود کار را ارائه میدهند. به خصوص اینکه در این اجرا وجوه اسکیزویی شخصیت بیشتر شده و همچنین که در اجرای قبلی هم فرمت کاملا ایستا و نشسته بوده و اکت در کار وجود نداشته که این نکته نیز به این اجرا اضافه شد. بازیگر نقش «ردپا» در مورد وجوه بیمارگونه کاراکتر خود میگوید با مشورتی که با روانپزشک و مشاوران در مورد این گونه شخصیتها داشته خصوصیات این افراد را به کار اضافه کرده که از جمله اینکه این دست بیماران به هیچ عنوان قابل پیش بینی نیستند و در لحظه حس آنها تغییر میکند و شما در هر ثانیه یک واکنش از آنها شاهد هستید و به سرعت رنگ عوض میکنند و این موضوعی بود که به لحاظ دراماتیک هم این نقش را جذاب تر و همچنین سختر میکرد. پاوهنژاد در مورد ارتباط گیری با این شخصیت اسکیزویی نیز اشاره کرده: تئاتر یک کار گروهی است و کارگردان این نمایش، خود یک بازیگر است و شناختی که از بازی وی داشت و به روحیات هم آشنایی داشتند، این اعتماد از طرف کارگردان به بازیگر بسیار دلگرم کننده است. محمد حاتمی پذیرای پیشنهادات و حرفهای جدید بود و این موضوع با وجود زمان فشرده تمرینها بسیار به پیشبرد کار کمک کرد. شخصیت اپیزود «رد پا» اسم ندارد و از ویژگیهای دیگر آن زمان است که برخلاف دو کارکتر قبلی به روزتر است و به نوعی مخاطب امروز این نمایش شاید بتواند یک زن در اجتماع امروزی را در آن ببیند. الهام پاوهنژاد در این باره اضافه میکند که در تهران یا شهرستان همین امروز میتوانید بسیار از این دست خشونت عیله زنان را شاهد باشید، کاراکتر بلقیس و مختاری یک مابه ازای واقعی دارند و میدانیم که چنین شخصیتهایی در تاریخ حضور داشتند پس به گفته وی شاید کمتر بتوان گفت که این دو کاراکتر نمادین هستند. هر کدام مختص به یک دوره تاریخی هستند، و شاید به این دلیل که برای این دو کاراکتر تاریخ تعریف شده همذاتپنداری در آن کمرنگ تر دیده میشود در صورتی که هر چند مربوط به گذشته هستند اما تجربه نشان داده، تاریخ تکرار میشود. پس هر سر کاراکتر این نمایش به گونهای طراحی شدهاند که مابه ازای واقعی دارند او در ادامه اشاره کرد سعی شده این سه دوره تاریخی یک خط ربطی با هم داشته باشند. سه دهه تاریخی را بررسی میکنند با طراحی هر کدام در انتها بتوانند به گونه به هم مرتبط باشند.
میزانسن و طراحی صحنه در اپیزد آخر بسیار خوب انتخاب شده، کلافهایی که هر کدام به دور یکدیگر میتنند و آشفتگیهای سبدِ دستی این کاراکتر، مو و انتخاب لباس که هر کدام به شخصیت در هم ریخته و فروپاشیده این زن کمک میکنند. بازیگر این نقش میگوید در طراحی اولیه، این کلافها خیلی بیشتر از این بود اما نگرانی از دست و پا گیرشدن آنها در اجرا باعث شدکمی از تعداد آنها کاستند، سعی شده خیلی اگزجره نشود در عین حال که باید به چشم بیننده بیاید. و به همچنین اشاره به این موضوع که این تاریکی در اپیزد آخر خود نشانی از تاریکی فکر و درون این زن است که حتی با چراغ قوههای خود نیز نمیتوانند درست اطراف را ببیند. پاوه نژاد در پایان به یک دیالوگ از کار خود اشاره کرد که به نظر او میتواند خلاصهای از کارکتر او در این نقش باشد و این جلمه است که: آدمهای بدبخت همیشه دیر میفهمند که کلاه سرشان رفته!
نمایشنامهای که از قدرت کلام میگوید
عماد سالکی که از سال ۸۳ به صورت حرفه ایی وارد عرصه تئاتر شده و کارنامه کاری خود را در این عرصه هرروز پررنگ تر میکند. کاریهایی چون «مثل: اوریدیس، آرامسایش»،«پرواز ایکار» «رام کردن زن سرکش» و… را در رزومه خود دارد. سالکی در سه گانه اورنگ در اپیزود دوم و سوم نمایش بازی کرده و به نوعی به عنوان نقش مکمل ایفای نقش میکند. دلیل انتخاب این نمایشنامه و حضور در این تیم را آشنایی و همکاری قدیمی با محمد حاتمی دانست. وی ادامه داد حضور آقای حاتمی و اسم ایشان به عنوان کارگردان و بازیگر برای او بسیار حائز اهمیت بوده و محمد حاتمی به عنوان هنرمندی خوش فکر و با ذوق است که افتخار همکاری با ایشان نصیب من شده است، در اکثر کارها با یک نویسنده طرف هستیم و این کار با سه نویسنده پیش میرود که کنار هم قرار دادن سه نویسنده در یک کار نشان از حضور کارگردانی کار بلد است و جمع کردن گروهی به این حرفه ای در کنار هم از دیدگاه سالکی کار بس دشواری است. همچنین او تیم حاضر را گروهی دانست که هر بازیگری مشتاق به حضور و همراهی آنها خواهد بود. او درمورد این نمایشنامه میگوید؛ سه گانه اورنگ حرفش را خودش میزند! به تصویر کشیدن سه دوره تاریخی و سه اشل ظلمی که در این سه دوره بر انسانها روا داشته میشود. وی ادامه داد شگفتی این نمایشنامه تفاوت در زبان است این بسیار جذاب است که تماشاگر شاهد این موضوع باشد که سه دیالوگ، زبان و گفتار متفاوت، درکنار هم نشستهاند و به این فکر خواهد کرد که ما چه بودیم و الان چگونه شدهایم! ادبیاتمان را به تصویر میکشد. ادبیات سه نویسنده که از سه نسل مختلف میگویند. سالکی اضافه میکند که شاهد سه گانهای هستیم که با وجود تفاوت زمانی شخصیتها تمام مردم میتوانند خودشان یا اطرافیانشان را در یکی از این شخصیتها ببیند، و به نوعی آیینهای در برابر بیننده قرار میگیرد و هرکس وجهی از شخصیتاش را در آن میبیند. او در مورد نقش خود نیز اشاره داشت که با وجود اینکه در این نمایش دیالوگی نداشته اما بر این موضوع واقف است که کار تئاتر فقط به دیالوگ نیست. شخصیت او که مانند اپیزود آخر نمایش بدون نام است و خود را به نوعی نخ تسبیح این سه اپیزود میداند که مانند روحی از درون و بیرون این کاراکترها را به هم متصل میکند. به صورت وهمی که در تمام این نمایش حاضر است. در اپیزود اول شاید به شکل یک وهم و در اپیزود دوم به نوعی دیگر نقش دارد و حتی گاهی مخاطب قرار میگیرد. و در آخر توهمی از شوهر زنی روان پریش که از او میهراسد. او دوباره تاکید داشت که بازیگری فقط دیالوگ نیست چرا که به زعم او در هر اپیزود حتی حرکتهای رفتاری او نیز تغیر میکرد، راه رفتن و نگاه کردنش. بازیگری نگاه است، اکت و حتی نفس کشیدن روی صحنه است. عماد سالکی هر چند در ابتدای این دریای تمام نشدنی هنر است اما گلهمند از وضعیت نابسامان و احجافاتی که به عرصه هنر تئاتر و دیگر هنرها میشود. هنری که بدون هیچ پشتیبانی از سوی دولت و یا تهیهکنندهای به حیاط خود ادامه میدهد تا امروز نیز دست بر زانوهای خود گذارد و روی پا ایستاده است. هنرمندان این صحنه با عشق و دغدغهمندی که نسبت به تئاتر داشتهاند تا به امروز ادامه راه دادهاند. هنری بدون پشتوانه مالی و روانی، بدون بیمه و تضمینی برای ادامه، تضمینی که شاید چند ماه بعد راه هم نتوان پیش بینی کرد. راه برون رفت از این همه گرهی در هم تابیده را همتی بزرگ از طرف مسئولان میداند تا با حمایت از هنرمندان و دوستداران هنر کمی از این مهجوریت فاصله بگیریم و هنرمند بدون دغدغه نان و تعلقات اولیه زندگی بتواند به خلق هنر که عشق، زندگی و کار اوست بپردازد. کاری که تمام جامعه را خوراک میهد. کاری که در این دیار هنوز به عنوان یک شغل پذیرفته نشده، هنوز هنر را شغل دوم میدانند کاری که در اوقات فراقت به آن بپردازند. حال آنکه به گفته سالکی هنر زمانی هنر است و بتواند ارزشمند و تاثیرگذار باشد که هنرمند تمام خود را در این راه بگذارد.