احسان زیورعالم | سوگواره خمسه به ایستگاه آخر خود رسید و در این مسیر بودن نمایشهایی که توانایی روشن کردن دوباره نمایشی دینی را داشته باشند. نمایشهای دومین سوگواره خمسه این بار پختهتر از دیروز بودند و نویدبخش ظهور نسلی جوان در این عرصه را میدهد. در روزهای نهایی سوگواره خمسه، دو کارگردان جوان، با دو نمایش «دستهای سرخ» و «چهاراره» ایدههای نمایشی خود را روی صحنه بردند که هر کدام از منظری به مساله تئاتر دینی نگاه کرده بود. نمایشها نشان دهنده نوعی پویایی و طراواتی است که فضای تئاتر به نسل جوان داده است تا آنان روح تازهای به این جریان بدمند. در این یادداشت نگاهی به این دو اثر خواهیم داشت تا رویکرد نسل نو تئاتر دینی را بیش از پیش بررسی کنیم.
«دستهای سرخ»
«دستهای سرخ» متنی است از حسین فدایی حسین که توسط محمد امیر آتشگاه، کارگردان جوان در قالب سوگواره خمسه روی صحنه رفته است. نمایش داستان مامون و مصایبش پس از شهادت امام رضا(ع) است. مامون که در یک دسیسه، با زهر حضرت را به شهادت رسانده است، تمام تلاشش را پاک کردن رد جنایت خود میکند؛ ام دچار عارضهای میشود و آن دستش که انگور بر کام امام نهاده است، به رنگ خون درمیآید و در خواب کابوسی میبیند که تعبیرش برملا شدن جنایتش است. مامون آشوب زده در پی تغییر سرنوشت است و خیال میکند کسی راز او را میداند و قصد فاش کردنش را دارد. پس دست به تار و مار هر آن کس میکند که بر او شک میورزد. فضای «دستهای سرخ» بسیار یادآور همان دست آثار دینی که عموماً میشناسیم . ادبیاتی که با آن گفتگوهای پرطمطراق و پیچاندن کلمات در لفافه استعارههای ثقیل و تصویرسازیهای مکلف، به نوعی از نمایش دینی تعلق دارد که در دهه شصت و هفتاد بدنه تئاتر ایران را تشکیل میدادند. کارگردان جوان با انتخاب یک کلیشه قصد کرده است در چنین فضایی به اثر رنگ و بویی تازه دهد. این تازگی را نمیتوان در روایت یا داستان جستجو کرد؛ چرا که متن حسین فدایی حسین به هر نحو اثری کلاسیک به حساب میآید. متن در چارچوب سنت رایج حرکت میکند. شخصیتپردازی و طرح داستان کاملاً نشئت گرفته از تفکری است که شخص فدایی حسین نیز نماینده آن محسوب میشود.
پس کارگردان تلاش میکند در فرم اجرایی تغییر ایجاد کند. نمونه بارز این تغییر جنس بازیگران است. از آن خلیفه چاق یا وزیر مزور خبری نیست. آدمهای نمایش چند جوان هستند که حتی گریم هم نشدهاند. در واقع کارگردان به نوعی از اصل موضوع فاصله گرفته است و مخاطب را نیز به این فاصله دعوت میکند. مخاطب باید بپذیرد که در عرصه نمایشی محمد امیر آتشگاه، مامون جوانی است با سر نیمه تراشیده که مد امروز است. این فاصلهگذاری قرار است به مخاطب کمک کند بیشتر به موضوع بیاندیشد تا اینکه نمایش را به مثابه یک روضه بپندارد. از این منظر آنچه آتشگاه انتخاب کرده است، کاملاً منطقی و صحیح است؛ ولی او چقدر ابزار برای رسیدن به این مهم را داراست؟
آتشگاه در اولین گام به جای رفتن به سراغ بازیگران میانسال برای بازی شخصیتهایی که همیشه این گونه هستند، به بازیگران جوان هم نسل خود اعتماد کرده است. تناقض در انتخاب و شکستن یک کلیشه موجبات نوعی عدم توازن را سبب شده است: حرف زدنهای ساختگی. در اینکه ادبیات نمایش خود برساخته است شکی نیست؛ ولی حضور بازیگرانی که تجربه چندانی در ادای چنین ادبیاتی ندارند و این کار شاید نخستین تجربهاشان در یک نمایش تاریخی باشد، موجب خلق چنین فضایی میشود. هیچ تسلطی از بازیگران در ادای کلمات دیده نمیشود. کارگردان یک قالب را شکسته است؛ ولی تلاشی برای شکستن قالب بعدی نکرده است. او میتوانست از دل متن فدایی حسین اثری برساخته از ذهنیت خود بسازد؛ اما تلاشی برای به قبضه در آوردنش نمیکند و کماکان به متن وفادار است. پس کار ناقص میماند.
در گام بعد، کارگردان نوعی از طراحی صحنه را انتخاب میکند که تناسبی با آثار مشهور در ژانر دینی ندارد. دکور البته کار تازهای نیست و نمونههای اخیرش را میتوان در آثاری چون «طرب طروپ» به کارگردانی خیراللّه تقیانیپور و «پالتوی پشم قرمز» به کارگردانی افسانه ماهیان یافت. مشخص نیست کارگردان با چه نگرش و یا چه نشانگان موجود در متن به سراغ این شکل از دکور رفته است. شاید در وهله نخست استفاده از یک دیوار ساخته شده از نوارهای کشی برای نشان دادن جو متزلزل کاخ مامون قابل قبول باشد؛ ولی به نظر میرسد این نوع دکور تنها برای پر کردن خلاهای نمایشنامه است تا برآمده از نمایشنامه. البته این دیوار کشی به نمایش جلوههایی داده است که نمونههایی از آن را در تصاویر انتخابی از این اثر شاهدید؛ ولی کارکرد یک دکور میتواند بیش از این باشد. دیوار در «دستهای سرخ» کارکردهای بسیاری دارد که کارگردان میتواند آنها را توجیه کند؛ ولی این کارکردها الصاقی به نظر میرسد.
در واقع باید گفت متن حسین فدایی حسین ایده داستانی خوبی را شروع میکند؛ ولی چندان در تکمیل داستان مصالح مناسب دراماتیک در اختیار نداشته است. مشخص نیست این اثری است شخصیت محور یا طرح محور. شروع بر این است که این طرح است در مقامی والا؛ ولی با ادامه یافتن این مامون است که در کسوت یک قهرمان تراژیک ظاهر میشود و ایراد از همین جا شروع میشود. اینکه فدایی حسین و احتمالاً تیم کارگردانی به سبب پیشداوری نسبت به مامون، او را در قامت یک قهرمان تراژیک به تصویر نمیکشند. مامون همانند گناهکاران یونانی است، زجر کشیدنش و پیشبینی که بر آینده او وجود دارد؛ ولی او در کسوت یک قهرمان تراژدی نیاز به شخصیتپردازی کاملتر، نیروهای متقابل کاملتر و در نهایت خطای تراژیک ملموس باشد. پس نتیجه این است که نه شخصیت در اثر پیشروی دارد و نه طرح به کمال میرسد. همه چیز آن وسط ایستا باقی میماند و نمایش به ورطه تکرار میرسد. همه میدانند مامون چه جنایتی کرده است و همه آن را مدام جار میزنند؛ ولی او باز در پی یافتن یک جاسوس است.
«چهارراه»
«چهارراه» به کارگردانی و نویسندگی کارگردان پرکار این روزها، کاوه مهدوی است. نمایشی که به شدت وابسته به چارچوبهای اجرایی مشخص کاوه مهدوی است. متن نیز از ادبیات مرسوم او به دور نیست. پیرمردی قرار است برای بار چهلم به سفر کربلا رود؛ ولی کاروان او را جا میگذارد. راهنمای کاروان نیز قصد دارد پول زائران را دو دره کند؛ ولی در انبار یک رستوران بین راهی اسیر میشود و تنها به واسطه یک مسافر کربلا از مرگ نجات پیدا میکند. شیوه کار کاوه مهدوی را نگارنده تئاتر «اسباببازی» مینامد. در چهار اثر اخیر وی از اسباببازی استفاده کرده است و این وسایل بازی تبدیل به عناصری در خلق درام شده است. استفاده از اسباببازی به اثر بار فانتزی میدهد و این فضای فانتزی در کلیت نمایشهای مهدوی جاری و ساری است.
اگر بار فانتزی آثار مهدوی و به خصوص «چهارراه» را یک ویژگی مثبت در کار او به حساب آوریم، همین مساله جایی به پاشنه آشیل اثر نیز تبدیل میشود. ابتدا باید گفت فانتزی در آثار مهدوی با آن فضای تجریدی و انتزاعی یا حتی فضای خیالانگیز جهان عروسکی متفاوت است. فانتزی در کار مهدوی گره در شکل ادبیات آثارش دارد. شیوه بیان، جنس دیالوگها و کشمکش میان شخصیتها و در سطح بالاتر شیوه روایت نهفته است. در این جهان فانتزی صحنه تئاتر همه چیز است. از یک چهارراه در جوار پارک دوستان تا اتاق گریم بازیگران. در این فضا اگر الک حکم کیف بازیگر داشته باشد، ما آن را الک فرض نمیکنیم و هیچ جای نمایش با الک کاری نمیشود. اگر چهار وجه چهارراه یک طلق رنگی مشجر وجود دارد، این شیء مفهوم واقعی خود را از دست میدهد. اما نمایش از همین جنس فانتزی ضربه میخورد. به سبب تسلط این فضا گویا قرار هست هر اتفاقی که در نمایش رخ میدهد منطقی باشد. از یک طرف تعداد زیادی شخصیت در نمایش حضور دارند. این تعداد شخصیت همه در وجود چهار بازیگر متجلی میشود؛ بماند که تنها دو بازیگر بیش از دو نقش دارند. حضور این همه شخصیت در نمایش با ساختاری خاص کمی عجیب است. ساختار نمایش براساس نام آن «چهارراه» روی محور چهار بازیگر میچرخد؛ ولی با چهار شخصیت ثابت روبرو نیستیم. از همین رو نمایش مدام در هم تنیده میشود و تبدیل به کلافی میشود که یافتن سر و ته آن مشکل است. مطمئناً پیچیدگی یک عیب نیست و حتی میتواند یک مزیت هنری باشد؛ ولی این در زمینهای قابل قبول است که کلیت اثر نیز پیچیده باشد؛ «چهارراه» اثری ساده است. برای همین است که برای بستن نمایش به ناگه یک نقال وارد میشود و همه چیز را در یک نقالی ختم به خیر میکند. حتی از یک اتفاق متافیزیکی نیز بدتر است. مشخص نیست با کدام منطق درون ساختاری چنین اتفاقی میافتد؟ کما اینکه شما به راحتی میتوانید بسیاری از این شخصیتها را حذف کنید بدون اینکه خللی در اصل داستان وارد شود. شخصیتهایی مثل ساقی یا سازش حتی در مقام یک شخصیت کاتالیزور هم وارد نمیشوند و به سبب تکثر راوی، تنها در روایت اختلال ایجاد میکنند. این تکثر را باید پای جنس فانتزی مهدوی گذاشت که میتواند درون اثر خود مدام بزرگ و بزرگ شود و حتی میتوان گفت با شروع نمایشش، پایانی برایش متصور نیستم، پایان برای «چهارراه» اجبار زمان است.
بدون دیدگاه