سپیده آماده| «رحمان سیفی آزاد»که سالها سابقه حضور در عرصه سینما و تلویزیون را در کارنامه خود به ثبت رسانده است در اولین حضورش در کسوت کارگردانی سینما فیلم ماجان را مقابل دوربین برد، فیلم داستان زنی را روایت میکند که برای نگه داری از فرزند معلولش تمام سختیهای زندگی را به جان میخرد. ماجان برای اولین بار در سی و پنجمین دوره از جشنواره بینالمللی فیلم فجر به نمایش درآمد و از فردا قرار است اکران عمومی خود را پرده نقرهای سینماها آغاز کند به همین بهانه گفتگویی با رحمان سیفی آزاد داشتهایم تا از ساخت اولین فیلم سینمایی اش بپرسیم.
آقای سیفی آزاد! شما پس از سالها حضور در تئاتر و رسانه ملی این بار در سینما و آن هم در کسوت کارگردانی حضور پیدا کردید، چه شد که مدیوم سینما را برای فعالیت خود در کسوت کارگردانی انتخاب کردید؟
خاستگاه اصلی من تئاتر بوده است، من دانش آموخته تئاتر هستم و سالها در عرصه تئاتر در کسوتهای مختلف مشغول بودهام و آخرین فعالیتم در عرصه تئاتر هم به نمایش شایعات باز میگردد، من همزمان از سال ۸۷ در کنار تلویزیون در سینما هم در حوزه نگارش فیلم نامه و تهیهکنندگی فعالیت داشتم اما دغدغه اصلی من بر حسب تحصیلاتم، کارگردانی سینما بود و در مدت زمانی که پس از فراغت از مسئولیت برایم ایجاد شد به سمت کارگردانی سینما آمدم چون پیش از این زمان کاملی برای حضور در یک پروژه سینمایی نداشتم.
از انتخاب متن بگویید، چه مولفی در متن خانم لاریجانی شما را مشتاق به ساخت آن کرد؟
البته سایر فیلم نامههای سینمایی من هم با همکاری خانم لاریجانی نگاشته شده بود و این کار هم در ادامه این همکاری مشترک اتفاق افتاد، من ایده ایشان را پسندیدم و پس از صحبتهای متعدد طرحی آماده و برای موسسه تصویر شهر ارسال شد و آنها هم پسندیدند و مراحل کار شکل گرفت.
فیلم ما را به یاد دهه شصت و آثار سینمای کودک آن سالها میاندازد، خیلی وقت است که فیلمسازان ما سراغ چنین سوژههایی نمیروند، چه شد که این سوژه مهجور را انتخاب کردید، آن هم در حالی که از تولد نمونههای موفق این گونه از آثار در سینما ما، حدود سه دهه میگذرد؟
به نظر من سوژههای انسانی محدود به زمان خاصی نمیشوند، سینمای غالب ما در سالهای اخیر به دو سمت سوق داده شد یکی سینمای اجتماعی با سوژههای ملتهب و دیگری فیلمهای کمدی و حادثهای، اما سوژههای انسانی سوژههایی نیستند که به یک دهه محدود شوند و این سوژهها در سینمای تمامی کشورها مورد توجه قرار میگیرند. به نظر من مسئلهای مثل کودکان معلول و خانوادهها آنها هنوز در جامعه ما وجود دارند، با همان مشکلات و همان نگاهها چون از نظر فرهنگی کاری نشده است. از سوی دیگر مسئله زندگی کردن برای خود و آرمانهای خود در برابر زندگی کردن برای دیگران و نگاه دیگران که از دو نگاه میآید، تم اصلی کار ماست. زمانی که برای دیگران و نظر دیگران زندگی کنی، همیشه احساس گناه همراهت است و این مسئله جدی جامعه ماست، به نظر من این مسئله در جامعه امروز ما بسیار بحران ساز شده و به ایجاد زندگیهای دوگانه انجامیده است، یعنی آدمها در درون یک چیز هستند و در بیرون یک چیز دیگر و این مسئله ی برای نظر دیگران زندگی کردن، انسان ایرانی را بسیار پیچیده کرده است. شاید جامعه بیشتر از آنکه برای مسائل اساسی و بنیادین خودش حساس باشد به مسائل حاشیهای و بیرونی اش توجه میکند و ما احساس میکنیم نماد دلسوزی واکنش در شبکههای مجازی به مسائل اساسی است واکنشهایی که در نهایت تنها در سطح باقی میماند و تغییری در بنیانهای اجتماعی ایجاد نمیکند. در کل به نظر من مسئله کودکان معلول مسئلهای بنیادین ماست چون هنوز این مشکل به قوت خود باقی است و اتفاقی در جریان رفعش رخ نداده است. به نظر من فضای مجازی سلب مسئولیت را آسان کرده است و به راحتی یک واکنش در شبکههای مجازی نشان نمیدهیم ولی در فضای واقعی هیچ اتفاقی نمیافتد. ما هنوز در اساسی ترین مولفههای زندگی مان سردر گم هستیم مثلا اینکه الزامات زندگی سنتی و مدرن چیست و خیلی مسائل بنیادین دیگر که بر اساس آنها بد و خوب رفتارمان را تعیین میکنیم. جامعه ما میان سنت و مدرنیته گیر کرده است و همه چیز تحت تاثیر فضای پر شتاب جامعه امروز است که باعث میشود مسائل بنیادین را فراموش کنیم.
برسیم به خود فیلم، ماجان داستان زنی است که مجبور به انتخاب میان فرزند و همسرش میشود و به رغم اینکه همه اعضای خانواده اش با نگهداری از فرزند معلولش مخالف هستند، باز بر خواسته خود پافشاری میکند، این نوع پافشاری معقول نیست در حالی که ماجان فرزندان دیگری هم دارد که با نگه داشتن فرند معلولش ممکن است از داشتن آنها محروم شود، این مسئله به نظرتان کمی دور از تصور نیست؟
به نظر من ماجان انتخاب نمیکند، ماجان زنی است که تلاش میکند هم زمان هم فرزند معلولش را حفظ کند، هم شوهرش و هم زندگی اش را، ماجان تلاش میکند بنیان خانواده اش را حفظ کند و با تمام کج خلقیهای شوهرش کنار میآید و میخواهد او را از یک سوء تفاهم بزرگ در بیاورد و به او بفهماند که این بچه حاصل گناه نیست. متاسفانه یک کهن الگو در میان ما ایرانیها وجود دارد که هر مشکلی که در زندگی مان ایجاد میشود نتیجه گناهی است که ما خبری از آن نداریم در حالی که اینطور نیست و زندگی جریان دارد و اتفافات و مصیبتها هم جزئی از زندگی است. ماجان نمیخواهد انتخاب کند، اگر میخواست انتخاب کند طلاق میگرفت یا فرار میکرد، مسیری که خیلی از زنان جامعه ما در این شرایط انتخاب میکنند، اما ماجان مسیر متفاوتی دارد. کار ماجان غیرمعقول نیست، چون حفظ این خانواده برای او از همه چیز مهم تر است، از جمله حفظ همان فرزند معلول. نکته داستان این است که یکی از والدین، این کودک معلول را جزئی از خانواده میداند که حق حیات و داشتن خانواده دارد اما دیگری میگوید چون این کودک باعث میشود که مردم به گونه دیگری به من نگاه کنند، باید از من دور شود. این از نکات حساس جامعه ما است، متاسفانه در جامعه ما، برای سگ و گربههای معلول هم کمپین تشکیل میشود، اما تا به حال دیده اید برای بچههای معلول کمپینی تشکیل شود؟ باید ببنیم احساسات جامعه به کدام سمت میرود و این معضلات ریشه در کجا دارد؟ مسئله در ماجان این است.
البته در جایی از داستان که ماجان از رضایتهاشم ناامید میشود، تصمیم میگیرد که با فرزندانش فرار کند.
در آنجا ماجان برای اینکه بچههایش را از دست ندهد، میخواهد که از شوهرش دور شود چون میبیند کههاشم به هیچ نحو، از فکر غلطی که دارد بیرون نمیآید. در شرایط این روزهای جامعه ما، مسئله این است که زنان در برابر مشکلاتی که در زندگی برایشان اتفاق میافتد زندگی را به پایان برساند یا بایستند و با مشکلات مبارزه کنند و خانواده را حفظ کنند و کم صبری و کم طاقتی در جامعه امروز ما چه در میان زنان و چه در میان مردان بسیار رشد کرده، چون فردگرایی رشد داشته است و ما بیش از اینکه به خانواده و جمع فکر کنیم به خودمان فکر میکنیم.
البته فردگرایی بارزترین مولفه جامعه مدرن است که در جامعه ما که ملغمه از سنت و مدرنیسم به حساب میآید، در حال رشد است.
به نظر من مردم ایران منافع دو نوع جامعه را میخواهند یعنی منافع جامعه سنتی و مدرن را به صورت توامان و این مسئله در تمام روابط اجتماعی ما قابل جستجو است، به عنوان مثال خانمهای ما دوست دارند مانند یک زن مدرن باشد اما زمانی که پای منافعشان به میان میآید منافع سنتی را هم میخواهند و میگویند خرجی میخواهم و باید مرا سفر ببری اما در برابرش هیچ کدام از خدمات سنتی را ارائه نمیدهند و میگویند که برای خانه خدمتکار بگیر و حقوق من برای خودم است. جامعه ما شتر گاو پلنگ است و ما نمیخواهیم شبیه هیچ کدام باشیم چون به نظر من جامعه ما بیشتر منفعت پرست شده است تا فردگرا، نگاه ما به کتاب آسمانی مان تا جایی است که با منافع شخصی ما منافات نداشته باشد و کتاب آسمانی را تا جایی که منافات ندارد قبول میکنیم. این بلایی است که در جامعه ما رشد کرده است و بیرحمی و خشم و غرور و فروپاشی بنیانهای جامعه را هم به دنبال دارد. ما مولفههای مدرن را در جامعه مان داریم اما بویی از فرهنگ استفاده اش نبرده ایم، مثلا همین فضاهای مجازی؛ در میان مردم ما مورد استفاده است اما فرهنگش به هیچ عنوان در میان ما وجود ندارد یا همین مسئله آپارتمان نشینی، اکثر ما در آپارتمانها زندگی میکنیم اما فرهنگ استفاده از آنها را نداریم. در جامعه مدرن مشاغل شخصیتها را تعریف نمیکند اما در جامعه ما مشاغل، مسائل مادی و قدرت شخصیتها را تعریف میکند و هر کسی پول و قدرت و شغل مناسب داشته باشد حرفهایش طلا است اما کسی که اینها را نداشته باشد حرف طلا هم بزند، طلا نیست. حتی در فضای واکنش روشنفکری مان هم بولتن نویسی مجازی میکنیم و از جملهای خوشمان میآید و برای هم میفرستیم اما در مقام عمل به جملات عمل نمیکنیم. در جامعه مدرن آدمها در حال و در لحظه زندگی میکنند کدام یک از ما در لحظه زندگی میکنیم و دغدغه گذشته و آینده را نداریم؟
کاراکتر ماجان با بازی مهتاب کرامتی زنی کم سواد و سنتی را روایت میکند که پس از سالها حرف شنوی و توسری خوردن در برابر استبداد شوهر، علیه او بر میخیزد و شاید اصرار او برای نگه داشتن فرزند معلول بیش از هر چیزی به نوعی مقاومت در برابر مردی باشد که سالها سایه زورش را بر زندگی او و فرزندانش اعمال کرده است.
تعبیر بسیار خوبی از این مسئله داشتید و از این منظر هم میتوان به این اتفاق نگاه کرد. ماجان از سر مادرانگی میخواهد در کنار فرزندش باشد و عیبی در معلولیت فرزندش نمیبیند و با او لذتی را میبرد که با یک فرزند سالم میتوان برد، ماجان در برابر نگاه غلط شوهرش میایستد،هاشم در مقابل نگاه جامعه کم آورده اما این زن هیچ وقت کم نیاورده است و فیلم داستان تقابل این دو نگاه است، نگاهی که اولویت زندگی برایش نظر اطرافیان و جامعه هستند، حتی اگر نظرشان غلط باشد و دیگری به اندازهای از درون بزرگ است که در برابر این نگاه غلط میایستد، انگار نه انگار که این نگاه اصلا وجود دارد و نگاه مادرانه و سازنده و آبادگر برایش مهم است و او آن بچه را به عنوان بچه میبیند و اصلا معلول بودنش را نمیبیند و همه سختیها برایش لذت است و برای یک مادر فرزندش با همه خوبی و بدی، عزیز است و برای پدری هم که برای خواسته دیگران و اطرافیان زندگی نمیکند، این احساس وجود دارد. نگاه بیرونی بعضی اوقات به اندازهای قوی است که باعث فروپاشی بیناین خانواده میشود. ماجان به نظر من در برابر این نگاه غلط میایستد که بخشی از آن نگاه مردسالانه و دیکتاتور مآب شوهر است و به صورت کلان هم فرزندش را با تمام عیوبش دوست دارد و میخواهد با او باشد و میخواهد در کنار این فرزند از لذت مادر بودن بهره مند شود و در این میان اگر کسی بخواهد در مقابل مادرانگی اش قرار بگیرد، مقابلش میایستد حتی اگر جامعه باشد.
کاراکترهاشم با بازی فرهاد اصلانی مردی است سنتی با تفکراتی که به دههها پیش تعلق دارد، به نظر شما چه مسئلهای باعث میشود کههاشم از نگه داشتن فرزند معلولش سر باز زند و تا به این اندازه در این مسئله پیش برود که حتی به قیمت جدایی از همسرش تمام شود؟
برایهاشم داشتن یک فرزند معلول نشانه ضعف است و میخواهد همیشه مقتدر باشد، برایهاشم مقتدر بودن و مرد بودن از نگاه دیگران است که اهمیت دارد، نکته در این میان این است، یک زمانی است که من از نظر خودم مقتدر هستم و نظر مردم قرار نیست به من غرور بدهد یا باعث شکست من بشود اما زمانی که من مردانگیام را با نگاه اطرفیان نسبت به خودم تعریف کنم، باید کارهایی که دوست ندارم را انجام دهم برای اینکه مردم خوششان بیاید و به من بگویند که آدم خوبی است، این نقطه ضعف جامعه ایرانی است، اینکه قدرتش را از نگاه دیگران جستجو میکند و همچنین این نقطه ضعفهاشم است و دیدن کودک معلول برایش یادآور یک گناه است. برای دیگران زندگی کردن مصیبتهای جدی و متعددی را دنبال دارد و زندگی ات را از هم میپاشاند.هاشم آدم بدی نیست و همسر و فرزندانش را دوست دارد و تا آخرین لحظه نمیخواهد از زن و بچه اش جدا شود و فقط میخواهد از این بچه که نشانه ضعفش است جدا شود و فکر میکند با دور کردن این کودک آرامش میگیرد در حالی که این یک بهانه است و این ضعف در درون خودهاشم وجود دارد. به نظر من همه آدمهایی که برای دیگران زندگی میکنند با چنین مشکلاتی روبرو میشوند.
یکی از نکات فیلم ماجرای زن دوم گرفتنهاشم است که به گفته خودهاشم به دلیل اصرارهای خواهرش برای گرفتن زن دوم و بستن دهان او این تصمیم را گرفته بود، در این میان این سوال برای بیننده به وجود میآید که اگرهاشم، ماجان را دوست داشت ماجرای علم کردن زن دوم چه بود، ماجرایی که اگر زن دوم از ادامه داستان منصرف نمیشد چه بسا کار را به جاهای باریک هم کشیده میشد.
نگاه دیگران برایهاشم اولویت زندگی بود و برای دیگران زندگی کردن هیچ وقت رضایت قلبی برای انسان به همراه نمیآورد،هاشم به خاطر حرف خواهرش و همچنین برای اینکه مقابل زن فعلی اش مقتدر به نظر برسد و به او نشان بدهد که تهدیدش را عملی میکند، ازدواج دوم هم میکرد و زندگی اش را از میان میبرد.
در مقابل شخصیت ماجان، شهلا قرار داشت زن مستقلی که در میانسالی سودای ازدواج با مردی جوان را در سر میپروراند و کمکهای او باعث شد که ماجان با توسل به استقلال مالی از زیر بیرق شوهرش کنار برود. تفسیر شما از کاراکتر شهلا چه بود، آیا شهلا یکی از نمادهای صحیح از زندگی مدرن است؟
شهلا نقطه مقابل زن کاملا سنتی است، شهلا برای خودش و شادی اش زندگی میکند و به همین دلیل هم هست که ترجیح میدهد با یک مرد جوان زندگی کند و به این صورت از زندگی بیشتر لذت میبرد و اصلا برایش مهم نیست که مردم درباره او چه فکری میکنند، تلاش ما این بود که مصادیق این دو نگاه را در کنار یکدیگر قرار بدهیم زن مدرنی که در جامعه امروز هم نمونههایش بسیار دیده میشود و این گونه از زنان، زنانی از جنس ماجان را تحت تاثیر قرار میدهند تا وابسته نباشند و به سمت تلاش و استقلال مالی بروند، شهلا نماد زندگی مدرن است و ماجان نماد زن سنتی و ماجان با کمک شهلا به این سمت میرود که طعم زندگی مستقل را هم بچشد.
به نظر شما تاکید شهلا بر ازدواج با مرد جوان با توجه به تعقلی که در رفتارهای او دیده میشد، نوعی پارادوکس در شخصیت او نبود؟
مبانی زندگی شهلا لذت بردن است و برای حرف دیگران که میگویند بد است یا خوب زندگی نمیکند و میگوید باید عمری که دارم استفاده کنم و لذت ببرم، آن مرد جوان من را دوست دارد و من هم او را دوست دارم و در کنار هم خوش هستیم چرا باید برای دیگران زندگی مان را خراب کنیم، من این کار نمیکنم، به نظر من نگاه شهلا درست است. اتفاقا برادرهاشم هم هنوز نتوانسته مقابل خانواده اش بایستد و با فشار و نگاه این زن است که مقابل خانواده و جامعه میایستد.
بازیهای بسیار خوب از کار درآمده بود از انتخاب بازیگران بگویید و این در حالی است که آخرین حضور مهتاب کرامتی در فیلم عصر یخبندان بود که باز هم در کنار فرهاد اصلانی نقش آفرینی کرده بود، البته در نقشی کاملا متفاوت.
من بازیگران را براساس توانایی شان در بازی و متفاوت بودنشان برای نقشها انتخاب کردم، تلاش کردم که بازیگرها در این فیلم در کسوت تازهای حضور پیدا کنند. همه دوستان هم این ریسک را پذیرفتند و با تمام انرژی در این کار حضور به هم رساندند.
یکی از نکاتی که در فیلم ماجان در همان روزهای اکرانش در جشنواره بینالمللی فیلم فجر به چشم میخورد ریتم کند کار بود، آیا در تدوین دوباره فیلم برای اکران تغییراتی در ریتم فیلم برای افزایش سرعت روند آن اتفاق افتاد؟
جنس فیلم حادثه محور به معنای حادثههای بیرون نبود و این ریستم به این دلیل است، ریتم درونی قصه درست است و ما باید با قصه، آدمهایش و روند آن جلو برویم و از این زاویه ریتم فیلم درست است تا حدودی هم سعی کردیم در بازنگریهای فیلم برای اکران عمومی قسمتهایی از فیلم را که روند فیلم را کنی میکند حذف کنیم و به نظرم قصه بسیار روان و با ریتم درونی درستی است و اگر غیر از این بود خیلی از چیزها را نمیفهمیدیم و از دست میدادیم.
سکانس پایانی فیلم من را به یاد سکانس پایانی فیلم رنگ خدای مجید مجیدی میاندازد، خودتان در ساخت این پایان بندی چه اندازه آن فیلم را در ذهن خود داشتید؟
من در ساخت سکانس پایانی اصلا به رنگ خدا فکر نکرده بودم و این پایان بندی براساس اتفاقی واقعی بود که والدین یک کودک معلول تصمیم گرفته بودند فرزندشان را در دریا غرق کنند، در آن جریان واقعی، این اتفاق میافتد و فرزند معلول در دریا غرق میشود، چون من شباهتی میان فیلم نامه و فیلممان با این داستان دیدم گرته برداری از آن اتفاق واقعی در فیلم داشتم.
فیلم در نهایت حکایت از شکست استبداد و مردسالاری دارد، به نظر خود شما مردسالاری ریشه دار در فرهنگ ما بالاخره چه زمانی به نابودی خود نزدیک میشود؟
ما به لحاظ رفتاری در جامعه مان یک سری کهن الگوها داریم که ریشه در همان نگاهها دارد، ما براساس مناسبات جامعه مدرن باید تکلیفمان را مشخص کنیم و زمانی تکلیف مشخص میشود که ما تکلیفمان را با دیدگاهمان مشخص کنیم یعنی هم زنان و مردانمان بپذیرند، که اگر مدرن هستند باید مولفههای مدرنیته را که شامل معایب و مزایای توامان است به طور کامل قبول کنند یا به یک حالت بینابینی برسیم و راه حلی که براساس گفتمان باشد نه بر اساس حقوق جنسیتی و سنتی. این مسئله باید در ابتدا شکل بگیرد چون اینها ریشه در ناخودآگاه جمعی ما دارد و زمانی این بحثها تمام میشود که یا کاملا مدرن باشیم و همه مولفههایش را بپذیریم یا نسخه جدید را تعیین و به آن عمل کنیم. اگر بخواهیم شتر گاو پلنگ باشیم و کماکان در این برزخ میان سنت و مدرنیته غوطه ور باشیم، این روند ادامه خواهد داشت.