- روزنامه هنرمند - http://honarmandonline.ir -

انسان، اخلاق و فضای مجازی

دکتر حسین محمودی| سال‏هاست رسانه‏ها، هنرمندان را به سوژه مهم زندگی روزمره انسان‏ها بدل کرده‌اند. زندگی کاری، خصوصی، روابط فردی و اجتماعی آنها، تبدیل به سوژه‌ای برای پر کردن اوقات فراغت ما تبدیل شده است. مطابق همه لوازم مدرنیته این مورد نیز از کشورهای مبدا رسانه که اولین ستاره پروری‌ها در آنها به وجود آمده به ایران آمده است، و البته مطابق همه موارد وارداتی بعد از ورود به جامعه ایران، ایرانیزه شده و شکلی گاه متفاوت و گاه نزدیک به کشورهای غربی به خود گرفت.

نمونه بارز آن نمایش روزانه زندگی چند تن از ستاره‏های ‌هالیوود در شبکه کابلی است. دوربین‌هایی که از سال ۲۰۰۷ تاکنون به همراه گروه فیلم‍برداری در منزل آنها کاشته شده‏‏اند تا بلندترین سریال واقع نما ساخته شود. گفتگوها، دغدغه‌ها، خواب و بیداری، غذاخوردن و دعواها همگی و همگی مقابل دوربین فیلم‌برداری. و مخاطبینی که در بین تبلیغات کالاهای تجاری زندگی روزمره این خانواده را دنبال می‌کنند. آنها را سرزش می‌کنند، به تمسخر می‌گیرند، اما باز با انتخاب این شبکه آنها را دنبال می‌کنند. دنبال کردن، فالو کردن، فعلی که درحال حاضر معنایی جدید با خود دارد. از مورد پسند بودن، تا سود آوردن بودن.

در این بحث وارد مقولات مربوط به سواد رسانه‌ای نشده و تنها به بهانه هجمه جدید به یکی از بازیگران سینمای ایران، به دلیل انتشار احساسش نسبت به حیوانی خانگی، به این مسئله از سه زاویه نگاه کنم.

نکتۀ نخست دربارۀ ارتباط انسان به حیوانات و به ویژه حیوان‏های خانگی. نکتۀ دوم دربارۀ ارتباط انسان با فضای عمومی مجازی و نکتۀ سوم دربارۀ واکنش‌های مخاطبین در فضای مجازی است.

نکته اول: احساس محبت و انس به حیوانات را می‌توان یکی از نشانه‏های اعتلای شخصیتی دانست. این موضوع هم در عرفان و هم در فلسفۀ اگزیستانس قابل طرح است. شخصی که با هستی و موجودات به تعبیر مورد استفادۀ ژان پل سارتر و مارتین بوبر می‌تواند به جای «من–اویی» ارتباط «من–تویی» برقرار کند. یعنی یک موجود را نه مثابه یک ابژۀ تحقیقاتی یا ابزار بلکه به مثابه یک موجود ارزشمند که ارزشی فی نفسه دارد مشاهده کند و با آنها ارتباطی از این دست برقرار کند. ناگفته نماند که اغلب ارتباطات ما در عالم انسانی حتی با نزدیکترین کسانمان از جنس ارتباط «من-اویی» است و ارتباط «من-تویی» بسیار به ندرت اتفاق می‌افتد.

مارتین بوبر معتقد است که ما در ارتباط با خداوند هم در یکی از این دو نحوۀ رابطه قرار می‌گیریم. نسبت فیلسوفان با خداوند نسبت «من-اویی» است، اما نسبت عارفان «من–تویی». خداوند برای یک فیلسوف مسئله‌ای قابل اثبات یا رد است که به عنوان خالق عالم محل بحث قرار می‌گیرد. اما خدای عارف معشوقی است که بس بازی‌های‌های پنهان و آشکار با ما آغاز نموده است و به قول معروف «معشوق همه ناز باشد و نه راز».

یک نمونۀ بسیار خوب از ارتباط «من-تو» را می‌توانید در فیلم «کودک و روباه» ببینید، داستان دختر بچه‌ای که با یک روباه ارتباطی عاطفی برقرار می‌کند و به تعبیر آنتوان دو سنت اگزوپری او را «اهلی» می‌کند. در نگاه عرفانی هم انسان سالک رفته رفته نسبت به کل هستی احساس شفقت و محبت پیدا می‌کند. چرا که به هر جا که می‌نگرد نشان از قامت رعنای دوست می‌بیند.

«عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست»

شخصی که وارد ارتباط «من-تویی» با عالم هستی می‌شود یک شفقت عمومی نسبت به تمامی گربه‌ها، سگ‌ها، کلاغ‌ها، پلنگ‌ها و حتی به قول سهراب سپهری کرکس‌ها پیدا می‌کند. به این معنا که طاقت دیدن رنج هیچکدام از موجودات هستی را ندارد و غمخوار کل هستی است. چنانکه حتی اگر برگی از درخت بیفتد سهراب وار اندوهی بر جانش می‌نشیند «برگ افتاد، نوشم باد! من زنده به اندوهم.»

این موضوع در مورد حیوانات و یا حتی گیاهان خانگی می‌تواند از قوت و شدت بیشتری برخوردار باشد.

به این معنا که هنگامی که ما از یک حیوان یا گیاه خانگی نگهداری می‌کنیم و آن را مورد مراقبت خاص خود قرار می‌دهیم، آن حس شفقت عمومی تبدیل به یک محبت ویژه می‌شود. سگ من، گربۀ من، درختچۀ کاکتوس من – یا هر چه – برای من یک موجود منحصر به فرد و به خودی خود ارزشمند است. در اینجا ارتباط من–تویی شکل عمیق‌تری به خود می‌گیرد. نکته‌ای که باید در اینجا اضافه کنم این است که یک نسبت سینرژیک بین شفقت عمومی به همه موجودات عالم و محبت به یک موجود خاص وجود دارد. به عبارت دیگر ممکن است فردی از شفقت عمومی به عالم آغاز کند و سپس به موجودی خاص علاقه‌مندی ویژه‌ای پیدا کند و یا به عکس از محبت‌ورزی به یک موجود خاص، شفقت بر همۀ عالم را تجربه کند. به هر حال به قول مولانا «عشق اگر از این سر و از آن سر است، عاقبت ما را بدان شه رهبر است».

بنابراین احساس تعلق خاطر شدید نسبت به یک حیوان خانگی و در صورت مرگ او دچار احساس یک سوگ عمیق شدن نه تنها احساسی عجیب نیست که بتوان آن را به سخره گرفت، بلکه احساسی ستودنی و قابل تقدیر است. به نظر می‌رسد کسانی که چنین احساساتی را مورد تمسخر و تحقیر قرار می‌دهند، به علت عدم تجربۀ یک رابطۀ «من-تویی» با موجودات هستی، توانایی درک چنین رابطه‌ای را ندارند.

نکته دو: به اشتراک گذاشتن سریع احساسات انسانی از جمله شادی، سوگ، عشق، خشم و غیره، در فضای مجازی پدیده‌ای است که در چند سال اخیر با آن مواجه هستیم. از سلبریتی‌ها گرفته تا مردم عادی به سرعت احساسات، هیجانات و عواطف شخصی خود را به تماشای عمومی می‌گذارند. گمان بر این است که این امر شاید نشانه‌ای بر این باشد که انسان امروز به برکت این فناوری جدید، توانایی تجربۀ عمیق احساسات خویش را در تنهایی از دست داده است. تا عصر پیش از فیسبوک و اینستاگرام، چنانچه دستخوش اندوه، شادمانی، عشق یا دیگر عواطف و احساسات می‌شدیم، نخست آن را در تنهایی مزمزه می‌کردیم، سپس اگر به یک دوست بسیار صمیمی که دسترسی داشتیم، در میان گذاشته، سهیم می‌شدیم. گاه نیز می‌شد که احساسی را چنان عمیق می‌یافتیم که بیانش را حتی با یک دوست صمیمی، کاسته شدن از عظمت احساسمان می‌پنداشتیم و بنابراین سرنوشت این احساس مکتوم ماندن در قلب شخص برای همیشه بود. کمتر شنیده‌ایم یا سراغ داریم که کسی مکنونات قلبی خود را بلافاصله در خیابان و جلوی انظار عموم فریاد زده باشد. به ندرت اتفاق می‌افتاد که کسی به خیابان بیاید و بلندگو به دست بگیرد و جار بزند که ای مردم من عاشق فلانی هستم. اما در عصر فیسبوک و اینستاگرام فاصلۀ زمانی بین پیدایی یک احساس در دورن آدمی با در میان گذاردن آن با انسان‌های بسیاری که به جز تعداد معدودی از آنها را نمی‌شناسیم، بسیار کوتاه شده است. هر انسانی که یک تلفن  هوشمند داشته باشد، پس از چند ثانیه می‌تواند احساس خود را جهانی کند. آن هم نه صرفاً با دوستان صمیمی خود، بلکه با کسانی که آنها را نمی‌شناسد. فارغ از این که این پدیده را بپسندیم یا نه، باید با آن مواجه شویم و در باب آن تأمل کنیم. به نظر من انسانی که به این روند عادت کند به لحاظ روانی شکننده‌تر و آسیب‌پذیرتر خواهد بود. انسانی که می‌تواند با تنهایی اگزیستانسیل خود صادقانه رو به رو شود شخصیت اصیل‌تر و عمیق‌تری خواهد داشت، تا انسانی که گمان می‌کند با ارتباطات مجازی توانسته است بر تنهایی خود غلبه کند. یک نمونه خوب از توسل به ارتباطات مجازی در فیلم Her به تصویر کشیده شده است. انسان‌هایی که به برکت ربات‏های هوشمند گمان می‌کنند هیچگاه تنها نیستند و هیچ خلأی نسبت به حضور دیگری در زندگیشان احساس نمی‌کنند، اما روزی این حباب می‌شکند و به عمق تنهایی خود پی‌می‌برند و ناگهان با خلأ عمیق وجود یک «تو»ی حقیقی در زندگی خود مواجه می‌شوند. قهرمان این فیلم ارتباط «من-تویی» خود را با یک ربات، با موجودی برقرار می‌کند که فاقد جسم، فاقد تشخص و هویت فردی است. احساس سرخوردگی زمانی فرا می‌رسد که قهرمان داستان در می‌یابد که برای معشوق مجازی خود یک موجود منحصر به فرد نیست و با موجودی نرد عشق باخته است که اساساً موجود نیست. در دنیای غلبۀ ارتباطات مجازی بر حقیقی، وارد شدن در یک ارتباط رو در روی حقیقی کم کم بسیار دشوار می‌شود. به نظر می‌رسد که انسان‌ها به تدریج هنر «اهلی کردن» به تعبیر اگزوپری و هنر عشق ورزیدن به تعبیر اریک فروم را فراموش خواهند کرد. فرجام این روند، گسترش زندگی‏های غیر اصیل و عمیق‌تر شدن تنهایی انسان بدون آگاه بودن نسبت به آن – به خاطر فریبی که می‌خوریم – خواهد بود. در حقیقت سخن در این مورد بیش از آن که اعلام موضع باشد، دعوت به تأمل بیشتر در باب این موضوع نوظهور است که به نظر می‌رسد دنیای جدید و بسیار متفاوتی را رقم می‌زند.

به راستی چه لزومی دارد که عشق میان عاشق و معشوق بلافاصله جهانی شود و در معرض دید هزاران نفر قرار بگیرد؟ روزگاری سعدی می‌گفت: «دل و دینم به تو مشغول و نظر بر چپ و راست، تا نفهمند رقیبان که تو منظور منی» و شاعر معاصری می‌گفت: «چرا پیش این و آن بگویم فلانی را دوست دارم و چرا باید عشقم را جار بزنم؟ آن که باید بداند، می‌داند، و همین برای من بس است» و شعری با همین محتوا سروده بود. مقایسه کنید با کسانی که دست در گردن هم، اما! البته! نه چشم در چشم هم، بلکه رو به دوربین گوشی‏های سلفی بگیرشان به هم اظهار علاقه می‌کنند و بلافاصله آن را در مقابل چشم‌های دیگران قرار می‌دهند. دیگرانی که در نگاه عاشقانی چون حافظ و سعدی «اغیار» محسوب می‌شدند. برای کسی که عشق حافظ‌وار داشته باشد حضور معشوق بسنده است. «احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است». مولانا در داستانی در مثنوی خواندن یک نامۀ سراسر شور و شوق عاشقانه در حضور معشوق را دور از ادب وصال می‌داند. ادب مقام وصال، خلوت بود و بوس و کنار؛ و ادب مقام فراق، سرودن اشعار عاشقانه و در آغوش گرفتن ساز و نغمۀ هجران خواندن.

به همین نحو روزگاری افلاطون گفتار شفاهی را بر مکتوب ارجح می‌دانست به این دلیل که مخاطب نوشتار را نمی‌شود تحت کنترل گرفت و تو نمی‌دانی که سخنانت به دست چه کسانی می‌رسد و شایستگی فهم درست مطالب تو را دارند یا نه. افلاطون به تبع استادش سقراط مخاطب سنجی می‌کرد و بر اساس توانایی درک و فهم مخاطب سخن خود را تنظیم می‌کرد. سخن مکتوب همواره این نگرانی را به همراه داشت که به دست نااهلان بیفتد. عرفا نیز رازدانی و نکته‌دانی پیشه می‌کردند و معتقد بودند هر سخن را در هر جمعی نباید گفت و اول باید از محرم بودن مخاطب به این سخنان مطمئن شد و به همین سبب سخنان و محافل خود را به دو بخش خلوت و جلوت تقسیم می‌کردند؛ و البته هنوز هم اغلب فرق صوفیه بر همین مشی عمل می‌کنند. و نیز به همین سبب بود که مولانا دائم دم از خموشی می‌زد.

در خصوص این نکته نظر به شخص خاصی نیست چراکه به نظر می‌رسد که این بلافاصه به اشتراک گذاری احساسات تبدیل به یک عادت جهانی شده است، و البته به گمان نگارنده این عادت جدید جهانی جای تأمل و ارزیابی جدی دارد. گمان میشود که باید درباب این پرسش‌ها جدی‌تر به تأمل بپردازیم: آیا فضای مجازی مکان مناسبی برای همدلی است؟ آیا فضای مناسبی برای به اشتراک گذاشتن عمیق‌ترین احساسات ناب درونی انسان‌هاست که شاید انسان‌های اندکی قادر به درک آن باشند؟

 

نکته سوم: واکنش‌ها به جریان بروز احساسات در فضای مجازی نیز قابل توجه است. این روزها فضای مجازی پر شده است از تمسخر و تحقیر و توهین. نظیر این عنوان‌ها بسیار می‌توان در فضای مجازی مشاهده کرد: متلک سنگین این به آن، ضایع شدن فلان توسط بهمان. گویا مسابقه‌ای از متلک‎گویی و تکه اندازی راه افتاده است و نباید در این مسابقه از دیگران عقب بمانی. هرچه بتوانی بیشتر دیگران را تحقیر کنی و به سخره بگیری بیشتر دیده خواهی شد و در این مسابقه از دیگران گوی سبقت را ربوده‌ای. این موضوع خود از دو جهت قابل تأمل است، نخست اینکه عطش افراد به دیده شدن سرعت دم افزونی به خود گرفته است. اشخاص به هر بهانه‌ای به دنبال دوباره مطرح کردن خود هستند. حتی سلبریتی‌هایی که از باب شهرت چیزی کم ندارند و کم دیده نشده‌اند باز برای اینکه مطمئن شوند که مردم مدام ایشان را می‌بینند و دنبال می‌کنند، هر بهانۀ جدیدی به دنبال جلب توجه هستند. گویی هیچ فرصتی را نباید برای دوباره بر سر زبان‌‌ها افتادن از دست بدهند تا از این قافله عقب نمانند. بنابراین باید مترصد باشند به هر پدیدۀ جدیدی سریعا یک واکنش نشان بدهند و با یک پست اینستاگرامی یا یک کامنت جانانه از اینکه چشم‌ها را به خود خیره کرده‌اند، احساس خشنودی و رضایت پیدا کنند. در فضایی که حتی مردم گمنام و عادی به راحتی قادر به جلب توجه هزاران نفر هستند، یک سلبریتی نباید هیچ فرصت را برای دیده شدن از دست بدهد. نکتۀ دوم و مهمتر اینکه متاسفانه بهترین راه برای این کار سخره پیشگی است. چراکه سخن جدی و همدلانه و همدردی کاری بسیار همگانی و ساده است و خیلی بازتاب نخواهد داشت. اما اگر یک متلک سنگین بگویی به سرعت مورد توجه قرار خواهی گرفت. به نظر می‌رسد که این موضوع باید مورد آسیب شناسی اجتماعی قرار بگیرد. چراکه یک صفت مذموم اخلاقی تبدیل به یک عادت عمومی شده و گویی نه تنها قبحی ندارد بلکه واجد جذابیت نیز شده است.

در آخر باید بگویم با توجه به سه نکته فوق ۱٫ احساس خانم توسلی را درک می‌کنم و با ایشان همدلی دارم. وجود این احساس را در ایشان ستودنی می‌دانم. ۲٫ درج این احساس را در یک فضای مشترک عمومی که پر است از انسان‌هایی که نه ایشان آنها را می‌شناسد و نه آنها درکی دقیق و نزدیکی از شخصیت ایشان دارند، قابل درنگ می‌دانم. چرا باید این احساس ارزشمند در یک فضای عمومی که پر از ناشناس است و پر از کسانی که احتمالا قدرت درک احساس ایشان را ندارد به اشتراک گذاشته شود. ۳٫ کسانی که به تمسخر خانم توسلی پرداخته‌‌اند از درک ارتباط من – تویی با موجودات هستی ناتوانند و در گرداب خروشان مد شدن تمسخر دیگران در فضای مجازی گرفتار.