تا بارگذاری کامل صفحه صبور باشید...
اگر مدت زیادی منتظر مانده اید F5 را بفشارید!

آرشیو شماره های گذشته روزنامه هنرمند

  • هنرمند را دنبال کنید!

  • یادداشت

  • آخرین نوشته ها

    • بررسی «هنرمند» درباره سوء استفاده برخی برنامه‎سازان تلویزیون از مخاطب
      7194 بازدید
    • نقدی بر سرود تیم ملی فوتبال به نام «یازده ستاره» برای حضوردر جام جهانی
      5947 بازدید
  • نگاهی به فیلم هیولای بی وطن، اثر کری فوکوناگا
    جنون جنگ

    4425

    سه‌شنبه 26 ژانویه 2016 - 19:38

    3336 بازدید

    شماره 422

    فرهاد خاکیان دهکردی | داستان فیلم آمریکایی «هیولای بی وطن» (Beasts of No Nation) به کارگردانی کری فوکوناگا در مورد زندگی پسر بچه‌ای به نام «آگو» است که نقشش را آبراهام عتاه بازی می‌کند؛ اتفاقا آبراهایم عتاه برای بازی در این فیلم برنده‌ی جایزه‌ی ماسترویانی که به بهترین بازیگر نوجوان و جوان تعلق می‌گیرد، نیز شده است. او حین بازی در این نقش حدود چهارده سال سن داشت.

    آگو در در کنار خانواده‌اش که شامل پدر معلمش، پدربزرگ علیلش، برادر و خواهر نوزادش و مادرش می‌شود، در یکی از مناطق بی‌طرف در جنگ داخلی آفریقای غربی زندگی می‌کند. شروع فیلم روایت‌گر سرخوشی و جهان کودکانه‌ی آگو و دوستانش است که در میان کشوری جنگ‌زده، در حال تجربه‌ی شرایطی ملتهب و نگران کننده ستند، آن‌ها در نهایت مسخرگی، تلویزیونی بدون، نمایشگر را می‌توانند با کمک خلاقیت‌شان، به سربازها بفروشند، تلویزیونی که به جای پخش برنامه‌های ملال انگیز و اخبار وحشتناک، در آن حفره‌ی تو خالی بازی اگو و دوستانش را به تصویر می‌کشد، اتفاقا برخورد استعاری با پدیده‌ها از همین جا در این فیلم نقش می‌بندد… در ادامه قدری با گذشته و جزئیات زندگی اگو و خانوادش آشنا می‌شویم. زندگی روزمه، خانواده‌ای که با همه‌ی مشقتی که جنگ با خود آورده، با داشتن پیرمردی ناتوان در کنار خود، باز گویی در آن ظلمت، نیز شاد زندگی می‌کنند و چندین مرتبه در کنار هم بودن را، رمز این شادی بر می‌شمرند… این همبستگی به مانند پاشنه‌ی آشیل آنها عمل می‌کند و به محض نابود شدن، کل زندگی آن‌ها را به نابودی می‌کشاند… دیگر محل زندگی اگو و خانواده‌اش بی‌طرف و امن نیست. به آن‌ها یورش می‌برند. پدر خانواده مجبور می‌شود که مادر اگو و خواهر کوچکش را در نهایت زحمت به پایتخت بفرستد. راننده اما از همراهی آگو جلوگیری می‌کند؛ او این پسر را مرد بزرگی می‌داند و پدرش او را پسر بچه‌ای که نمی‌تواند از خود دفاع کند و دقیقا این شروع مسئله‌ی داستانی است… در افریقای جنگ زده، یک پسر بچه‌ی ده ساله به راستی کدام یک از این‌هاست؟ جریان پر تنش فیلم در صدد بسط دادن این پرسش از معبر تجربیاتی عبور می‌کند که اگو شخصا کسب می‌کند… او و پدر و برادرش، خیلی زود با مهاجمین برخورد می‌کنند. آن‌ها که در کنار دیگران، جایی پناه گرفته اند، بلاخره دستگیر می‌شوند. پدرجان خود را فدا می‌کند تا اگو و برادرش فرار کنند. تعقیب و گریز آغاز می‌شود، در نهایت برادر اگو هم کشته می‌شود… او تنها و درمانده و گرسنه در جنگل رها می‌شود. گردانی از شورشی‌ها به نام «ان آر سی» اگو را دستگیر می‌کنند. گردانی متشکل از خیل کودکانی تفنگ بدست، به سرکردگی فرمانده‌ای که تا آخر فیلم به همین نام خوانده می‌شود. نقش این فرمانده را بازیگر سرشناس بریتانیایی «ایدریس البا» بازیگر سریال «لوتر» به عهده دارد. فرمانده، اگو را به خدمت گردان خود در می‌آورد و در یک جور مراسم آئینی که سراسر خشونت محض است، او را جز سربازان خود می‌نامد… روند استحاله‌ی اگو دقیقا از همین جا شروع می‌شود، تا جلوتر فرمانده او را مجبور به قتل، مصرف مواد، و… کند. بعد از مصرف کوکائین روند همه چیز در ذهن اگو به سمت نابودی حرکت می‌کند، تا اینکه از مرکز فرمانده را احضار می‌کنند. او از سمتش خلع می‌شود تا کمی بعد گردانش منحل شود. اگو به دست نیروهای صلح جهانی می‌افتد و در آن جا پناه می‌گیرد… حالا وقت تامل به آن پرسشی است که پیش‌تر مطرح شد: آگو در سرزمین جنگ‌زده‌ی آفریقا در ده سالگی، یک سرباز جنگی است یا پسر بچه‌ای بازی گوش؟

    کری فوکوناگا در این فیلم وظیفه‌ی فیلم برداری را نیز خود به عهده گرفته است و از دن رومر برای ساختن موزیک فیلم کمک گرفته است. اصلی‌ترین خاصیت این فیلم نوع و نحوه‌ی بیان ایده‌ایی کالت شده در سینمای بدنه است که به بازنمایی وضعیت خوف ناک در افریقا می‌پردازد. به فرض مثال فیلم «هتل رواندو» جز این دسته از فیلم‌ها طبقه بندی می‌شود؛ منتها کارکتر اصلی فیلم «اگو» از آغاز وظیفه‌ی روایت فیلم را به عهده دارد. این روایت که بازتابی از جهان بینی اوست، هم در سطح محتوا و هم در نحوه‌ی بیان بر اساس موقعیت‌ها و وضعیت‌های پیش آمده دستخوش نواسانات تکنیکال می‌شود… فیلم با تک‌گویی بیرونی اگو آغاز می‌شود. که اشاره به ثبات وضعیت و بازیگوشی کودکانه‌ی او دارد. این روند تا بهم خوردن شرایط روزمره هنوز برقرار است. همین که شهر تسخیر می‌شود، نحوه‌ی روایت به قاب سینمایی خود بر می‌گردد، ریتم بر حسب نوع رخدادها کند و تند می‌شود. اگو گرفتار و تنها است تا اینکه جز گردان شورشی‌ها محسوب می‌شود، از آن جا به بعد تنها صدا، نطق فرمانده و اطاعت بی چون و چرای دیگران از جمله اگو است. دقیقا این رخداد در تناقض با نوع روایت اولیه، مبین تغییر اساسی در نگرش کاراکتر محسوب می‌شود. بعدتر از جایی که اگو مخدر مصرف می‌کند، کلیت جریان روایی فیلم دستخوش افیون شده و این توهم، هم در نوع قاب بندی‌ها و هم در ریتم فیلم نفوذ می‌کند و این بار اگو را کاملا بی‌‎هویت نشان می‌دهد… شاید اگر این رخدادها را به مثابه یک سفر درونی متصور شویم این مرحله دوزخ کاراکتر اصلی فیلم است. با نابودی گردان، آگو روند بازیابی خود را طی می‌کند، در یکی از سکانس‌های پایانی او و سه کودک دیگری بر سر فرار از کمپ صلح بحث می‌کنند و اگو انتخاب خود را انجام می‌دهد، رنج حاصل از ترک کوکائین را تحمل می‌کند و در کمپ می‌ماند تا کم کم باز آن تک گویی که تمثیلی از شخصی بودن جهان اوست، باز می‌گردد، اما این بار ابدا خبری از سرخوشی کودکانه نیست، او اتفاقا در فیلم یادآوری می‌کند که جنگ او را پیر کرده است.

    «هیولای بی وطن» بیش از هر چیز یک فیلم در بازنمایی فرهنگی است که در مسیر جنگ شکل گرفته و رفته رفته در افریقای غربی ریشه دار شده است. کش­مکش در روند فیلم، بیشتر بر مبنای تقابل فرد «اگو» با جامعه است. جامعه که اینجا دو شقه می‌شود، یکی در آغاز، توده‌ی آسیب پذیر مردم که خانواده‌ی اگو هم جز آن‌هاست و دیگری عبارت است از گردان «ان آر سی» که هژمونی مطلقی بر روند زندگی شخصیت را موجب می‌شود. افریقای جنگ زده که تحت تاثیر خاصیت‌هایی فرهنگی و قومی دچار گسست جدی در نسبت با هویت کهنه‌ی خود شده است، وضعیتی را رقم می‌زند که در آن پرسوناژهای اصلی در درجه‌ی اول تمامیت خود را در خطر می­بینید و بنابراین از خود واکنش‌های غریزی بروز می‌دهند. همین مسئله اصلی‌ترین دلیل در وقوع شر محسوب می‌شود. همه چیز در اگزجره ترین حالت ممکن اتفاق می‌افتد، از رنج گرفته تا بی‌عدالتی و خشونت، همه و همه دستمایه‌ی همین وضعیت هستند.

    فضای غیرقابل تحمل و هولناکی که شرایط موجود بر پرسوناژها تحمیل می‌کند. در نتیجه تقابلی است که در اصل بر سر هیچ رخ داده است و آن طور که در فیلم اشاره می‌شود، ماحصل حضور دیگرانی است که از این عرصه‌ی خونین سود می‌برند، بنابراین این اصرار بر خشونت بیش از هرچیز نتیجه­ی نهایی خودش را که سرکوبی فرهنگ کهن و بومی است، بر دیگران تحمیل می‌کند. گاه با کشتار آنها و گاه با به خدمت در آوردن‌شان… از هر منظر به این وضعیت نگاه کنیم، جنون جنگ قابل رویت است، ولی با طی کردن این فراز و فرودهای داستانی، که سرشار از المان‌های بومی است، تعلیقی جان گاه محقق می‌شود که شاکله‌ی اصلی این فیلم را می‌سازد… فیلمی که اگرچه در نوع روایت در نسبت با هم نوعان خود پیشرو است، اما با توجه به نوع پایان بندی کلیشه شده‌اش و در مقایسه با سینمای امروز جهان، باز هم اثری در سطح سینمای بنده باقی می‌ماند.

     

    شما می توانید تصویری از خودتان را در کنار دیدگاهی که می نویسید، قرار دهید!

    بدون دیدگاه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    سیامک ساسانیان